گنجور

 
مولانا

مطربا عیش و نوش از سر گیر

یک دو ابریشمک فروتر گیر

ننگ بگذار و با حریف بساز

جنگ بگذار جام و ساغر گیر

لطف گل بین و جرم خار مبین

جعد بگشا و مشک و عنبر گیر

فربه از توست آسمان و زمین

این یک استاره را تو لاغر گیر

داروی فربهی خلق توی

فربهش کن چو خواهی و برگیر

خرمش کن به یک شکرخنده

شکری را ز مصر کمتر گیر

بخت و اقبال خاک پای تواند

هر چه می‌بایدت میسر گیر

چونک سعد و ظفر غلام تواند

دشمنت را هزار لشکر گیر

ای دل ار آب کوثرت باید

آتش عشق را تو کوثر گیر

گر غلامی قیصرت باید

بنده‌اش را قباد و قیصر گیر

هر که را نبض عشق می‌نجهد

گر فلاطون بود تواش خر گیر

هر سری کو ز عشق پر نبود

آن سرش را ز دم مأخر گیر

هین مگو راز شمس تبریزی

مکن اسپید و جام احمر گیر