گنجور

 
مولانا

عشق جانست عشق تو جان‌تر

لطف درمان و از تو درمان‌تر

کافری‌های زلف کافر تو

گشته ز ایمان جمله ایمان‌تر

جان سپردن به عشق آسانست

وز پی عشق توست آسان‌تر

همه مهمان خوان لطف تواند

لیک این بنده زاده مهمان‌تر

بی‌تو هستند جمله بی‌سامان

لیک من بی‌طریق و سامان‌تر 

عشق تو کان دولت ابدست

لیک وصل جمال تو کان‌تر

تیغ هندی هجر برانست

لیک هندی عشق بران‌تر

هر دلی چارپره در پی توست

دل ما صدپرست و پران‌تر

دیدن تو به صد چو جان ارزان

عوض نیم جانم ارزان‌تر

گرچه این چرخ نیک گردانست

چرخ افلاک عشق گردان‌تر

همه ز افلاک عشق در ترسند

وان فلک در غم تو ترسان‌تر

شمس تبریز همتی می‌دار

تا شوم در تو من عجب‌دان‌تر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode