گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴

 

گر ز شمعت چراغی افروزیم

خرمن خویش را بدان سوزیم

در غمت دود آن به عرش رسد

آتشی، کز درون برافروزیم

آفتاب جمال بر ما تاب

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵

 

گرچه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم

جز تو فریادرسی کو که درو آویزیم؟

گذری کن، که مگر با تو دمی بنشینیم

نظری کن که خوشی از سر و جان برخیزیم

مشت خاکیم به خون جگر آغشته همه

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

ناخورده شراب می‌خروشیم

بنگر چه کنیم؟ اگر بنوشیم

از بی‌خبری خبر نداریم

پس بیهده ما چه می‌خروشیم؟

تا چند پزیم دیگ سودا؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷

 

ناخورده شراب می‌خروشیم

خود تا چه کنیم؟ اگر بنوشیم

آنگاه شنو خروش مستان

این لحظه هنوز ما خموشیم

کو تابش می که پخته گردیم؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸

 

خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم

وز های و هو، جهان همه زیر و زبر کنیم

از تاب سینه آتشی اندر جگر زنیم

وز آب دیده سینهٔ تفسیده تر کنیم

در ماتم خودیم، بیا، زار بگرییم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹

 

خیز، تا قصد کوی یار کنیم

گذری بر در نگار کنیم

روی در خاک کوی او مالیم

وز غمش ناله‌های زار کنیم

به زبانی، که بیدلان گویند

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

تا کی از دست فراق تو ستم‌ها بینیم؟

هیچ باشد که تو را بار دگر وابینیم

دل دهیم، از سر زلف تو چو بویی یابیم

جان فشانیم، اگر آن رخ زیبا بینیم

روی خوب تو که هر دم دگران می‌بینند

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱

 

ز غم زار و حقیرم، با که گویم؟

ز غصه می‌بمیرم، با که گویم؟

ز هجر یار گریانم، ندانم

که دامان که گیرم؟ با که گویم؟

ز جورش در فغانم، چند نالم؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

ز دلتنگی به جانم با که گویم؟

ز غصه ناتوانم، با که گویم؟

ز تنهایی ملولم، چند نالم؟

ز بی‌یاری به جانم، با که گویم؟

به عالم در، ندارم غمگساری

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

ای دوست، بیا، که ما توراییم

بیگانه مشو، که آشناییم

رخ بازنمای، تا ببینیم

در بازگشای، تا درآییم

هر چند نه‌ایم در خور تو

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴

 

بیا، ای دیده، تا یک دم بگرییم

نیم چون خوشدل و خرم بگرییم

دمی بر جان پر حسرت بموییم

زمانی بر دل پر غم بگرییم

گهی از درد بی‌درمان بنالیم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵

 

تا کی همه مدح خویش گوییم؟

تا چند مراد خویش جوییم؟

بر خیره قصیده چند خوانیم؟

بیهوده فسانه چند گوییم؟

ای دیده بیا، که خون بگرییم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

 

شهری است بزرگ و ما دروییم

آبی است حیات و ما سبوییم

بویی به مشام ما رسیده است

ما زنده بدان نسیم و بوییم

بازیچه مدان، تو خواجه، ما را

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷

 

بگذر ای غافل ز یاد این و آن

یاد حق کن تا بمانی جاودان

تا فراموشت نگردد غیر حق

در حقیقت نیستی ذاکر، بدان

چون فراموشت شد آنچه دون اوست

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

مبتلای هجر یارم، الغیاث ای دوستان

از فراقش سخت زارم، الغیاث ای دوستان

می‌تپم چون مرغ بسمل در میان خاک و خون

ننگرد در من نگارم، الغیاث ای دوستان

از فراق خویش همچون دشمنانم می‌کشد

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

مقصود دل عاشق شیدا همه او دان

مطلوب دل وامق و عذرا همه او دان

بینایی هر دیدهٔ بینا همه او بین

زیبایی هر چهرهٔ زیبا همه او دان

یاری ده محنت زده مشناس جز او کس

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰

 

در کف جور تو افتادم، تو دان

تن به هجران تو در دادم، تو دان

الغیاث، ای دوست، کز دست جفات

در کف صد گونه بیدادم، تو دان

بر امید آنکه بینم روی تو

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان

جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان

دست و پایی می‌زدم، تا بود جان

شد، دریغا! دل ز دست، اکنون تو دان

شد دل بیچاره از دست وفات

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲

 

ماهرخان، که داد عشق، عارض لاله رنگشان

هان! به حذر شوید از غمزهٔ شوخ و شنگشان

نالهٔ زار عاشقان، اشک چو خون بی‌دلان

هیچ اثر نمی‌کند در دل همچو سنگشان

با دل ریش عاشقان، وه! که چها نمی‌کنند؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳

 

ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان

ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان

اگر صد بار هر روزی برانی از بر خویشم

شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان

مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش

[...]

عراقی
 
 
۱
۱۴۷۶
۱۴۷۷
۱۴۷۸
۱۴۷۹
۱۴۸۰
۶۴۶۲