گنجور

 
عراقی

ناخورده شراب می‌خروشیم

بنگر چه کنیم؟ اگر بنوشیم

از بی‌خبری خبر نداریم

پس بیهده ما چه می‌خروشیم؟

تا چند پزیم دیگ سودا؟

کز خامی خویشتن بجوشیم

دل مرده، برون کشیم خرقه

وز ماتم دل پلاس پوشیم

این زهد مزوری که ما راست

کس می نخرد، چه می‌فروشیم؟

با آنکه به ما نمی‌شود راست

این کار، ولیک هم بکوشیم

باشد که ز جام وصل جانان

یک جرعه به کام دل بنوشیم

شب خوش بودیم بی‌عراقی

امروز در آرزوی دوشیم

 
 
 
نظامی

افلاس‌خرانِ جان‌فروشیم

خز پاره‌کن و پلاس پوشیم

عراقی

ناخورده شراب می‌خروشیم

خود تا چه کنیم؟ اگر بنوشیم

آنگاه شنو خروش مستان

این لحظه هنوز ما خموشیم

کو تابش می که پخته گردیم؟

[...]

مولانا

هر دم که ز باده تو نوشیم

بس روشن جان و تیزگوشیم

نسیمی

در دور فنا چو می بجوشیم

نوبت چو به ما رسد بنوشیم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه