گنجور

 
عراقی

تا کی همه مدح خویش گوییم؟

تا چند مراد خویش جوییم؟

بر خیره قصیده چند خوانیم؟

بیهوده فسانه چند گوییم؟

ای دیده بیا، که خون بگرییم

وی بخت، بیا، که خوش بموییم

ما را چو به کام دشمنان کرد

آن یار که دوستدار اوییم

نگذاشت که با سگان کویش

گرد سر کوی او بپوییم

دانم که روا ندارد آن خود

کز باغ رخش گلی ببوییم

زین به نبود، کز آب دیده

خیزیم و گلیم خود بشوییم؟

گردی است به راه در، عراقی

آن گرد ز راه خود بروبیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عراقی

شهری است بزرگ و ما دروییم

آبی است حیات و ما سبوییم

بویی به مشام ما رسیده است

ما زنده بدان نسیم و بوییم

بازیچه مدان، تو خواجه، ما را

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

زنده به حیات عشق اوئیم

پیوسته به عشق او نکوئیم

ما ساده دلیم و آینه هم

با او یک رو و رو بروئیم

گوئیم هر آنچه او بگوید

[...]

نسیمی

آزار دل کسی نجوییم

چیزی که نباشد آن نگوییم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه