گنجور

 
عراقی

شهری است بزرگ و ما دروییم

آبی است حیات و ما سبوییم

بویی به مشام ما رسیده است

ما زنده بدان نسیم و بوییم

بازیچه مدان، تو خواجه، ما را

ما از صفت جلال اوییم

چوگان حیات تا بخوردیم

در راه به سر دوان چو گوییم

تا خوی صفات او گرفتیم

نشناخت کسی که در چه خوییم؟

می‌گفت عراقی از سر سوز:

ما نیز برای گفت و گوییم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

تا کی همه مدح خویش گوییم؟

تا چند مراد خویش جوییم؟

بر خیره قصیده چند خوانیم؟

بیهوده فسانه چند گوییم؟

ای دیده بیا، که خون بگرییم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

زنده به حیات عشق اوئیم

پیوسته به عشق او نکوئیم

ما ساده دلیم و آینه هم

با او یک رو و رو بروئیم

گوئیم هر آنچه او بگوید

[...]

نسیمی

آزار دل کسی نجوییم

چیزی که نباشد آن نگوییم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه