گنجور

 
عراقی

ماهرخان، که داد عشق، عارض لاله رنگشان

هان! به حذر شوید از غمزهٔ شوخ و شنگشان

نالهٔ زار عاشقان، اشک چو خون بی‌دلان

هیچ اثر نمی‌کند در دل همچو سنگشان

با دل ریش عاشقان، وه! که چه‌ها نمی‌کنند

ابرو چون کمانشان، غمزهٔ چون خدنگشان

از لب و زلف و خال و خط، دانه و دام کرده‌اند

تا که برین صفت بود، دل که برد ز چنگشان؟

ما چو شکر گداخته، ز آب غم و عجب‌تر آنک

در دل ماست چون شکر غصهٔ چون شرنگشان

بیش مپرس حال من، زآن‌که به شرح می‌دهد

از دل و دست ما نشان، چشم و دهان تنگشان

غم مخور، ای دل، ار بود یک دو دمی چو دور گل

دولت بی‌ثباتشان، خوبی بی‌درنگشان

ابرصفت مریز اشک، از پی هجر و وصلشان

زان که چو برق بگذرد مدت صلح و جنگشان

جان عراقی از جهان گشت ملول و بس حزین

کاهوی او رمید از آن عادت چون پلنگشان

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی