کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
تا بکف جام می توانم دید
زهد و سالوس کی توانم دید؟
نکنم یاد زهد و صومعه هیچ
تا رخ ترک فی توانم دید
هر دم از باد پیچش افتاده
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
اهل تو بازار گوهر بشکند
زلف تو ناموس عنبر بشکند
درّ دندان تو خون صف برکشد
شکّر اندر قلب لشکر بشکند
رنگ خون پیدا شود بر چهره ات
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
دل ز غم عشق تو کی جان برد؟
تا که جفای تو برین سان بود
دست کش از دامن تو کوتهست
هر نفسی سوی گریبان برد
لذّت جان کی بود آنرا که او
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
ز لعلت عکس در جام می افتاد
نشاط عالمش اندر پی افتاد
جهانی می پرستی پیشه کردند
چو از رویت فروغی بر می افتاد
جمالت پرده از رخسار برداشت
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
دل بدان دلنواز خواهم داد
جان بشمع طراز خواهم داد
پس ازین من بدست عشق و هوس
مالش حرص و از خواهم داد
چشم و دل را چو شمع و اتش و آب
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
دلم نخست که دل بر وفای یار نهاد
به بی قراری با خویشتن قرار نهاد
ز جان امید ببّرید و دل ز سر برداشت
پس انگهی قدم اندر ره استوار نهاد
بگرد خویش چو پرگار می دود بر سر
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
رخت تاثیر آهی بر نتابد
غمت هر دستگاهی بر نتابد
چنان نازک رخی داری که از دور
بصد حیلت نگاهی برنتابد
رخت را برگ رویم نیست شاید
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
نفس باد صبا می جنبد
غیرت مشک خطا می جنبد
سر و گویی سر حالت دراد
می زند دست وز جا می جنبد
لالۀسوخته دل پنداری
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
کسی که دل به سر زلف یار در بندد
بروی عقل در اختیار در بندد
چو خلوتی طلبد دیده باخیال رخش
به آب دیده همه رهگذار در بندد
برو چگونه نهم نام دلگشای که او
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
رنگ رویت بر ارغوان خندد
لعل تو بر می جوان خندد
خنده خونین زند انار زرشک
هر کجا آن دو نار دان خندد
با لبت گر برند نام شکر
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد
خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک
که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
به پیش چهرۀ تو من ز غم دمی نزنم
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
یار با ما وفا نخواهد کرد
با خودم آشنا نخواهد کرد
نکند رای من وگر کند او
بخت من خودرها نخواهد کرد
خوبی و بد خویی چو همزادند
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
زلف تو کان همه سرها دارد
گوییا هیچ سرما دارد
گرد روی تو چرا حلقه کند
گر نه با ما سر سودا دارد؟
سرکشی چون نکند هندویی
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد
خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد
لب لعل دل فریبت ، ز گهر حدیث راند
سر زلف مشک بارت، ز بنفشه بار دارد
رخ چون مهت ندانم، که چه عزم دارد آیا
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
تاب جمال تو آفتاب ندارد
با خم زلفت بنفشه تاب ندارد
کرد دلم شب خوش خیالت از یراک
دیده درین عهد چشم خواب ندارد
غمزۀ خود را بآب چشم جلاده
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
دلبرم رسم خود چنین دارد
که دل دوستان غمین دارد
از پی یک حدیث دامن گیر
صد جواب اندر آستین دارد
حلقة زلف او ز بلعجبی
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
دل من ز اندوه ننگی ندارد
چو داند که شادی درنگی ندارد
نیالوده از خون جانم زمانه
همه ترکش غم خدنگی ندارد
کشد تیغ در روی من صبح هر دم
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
هر که چون روی تو رویی دارد
سر بسر راحت دنیی دارد
هر که دارد دهن و زلف و خطت
کوثر و سدره و طوبی دارد
از جهان دوست ترا دارد دل
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
عشق تو گردست در زمانه برآرد
ز آدمیان قحط جاودان برآرد
رخصت آهی بده که تا دل تنگم
یک نفس آخر بدین بهانه برآرد
یارگی عشق تو چو تاختن آرد
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
گل زرشک تو پیرهن بدرد
روی تو پرده بر سمن بدرد
چون زند غمزۀ تو دست به تیغ
زهرۀ مهر تیغ زن بدرد
ز آرزوی دو لعل جان بخشت
[...]