گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

رخت تاثیر آهی بر نتابد

غمت هر دستگاهی بر نتابد

چنان نازک رخی داری که از دور

بصد حیلت نگاهی برنتابد

رخت را برگ رویم نیست شاید

زلالی برگ کاهی بر نتابد

دلم خود مختصر جاییست بس تنگ

چنین انبه سپاهی بر نتابد

همی ترسم که ملک خوبی او

فغان داد خواهی بر نتابد

نمی ترسد رخت از نالة من

مکن کایینه اهی بر نتابد

رخت چون زین نهد بر اسب خوبی

عنان از هیچ شاهی بر نتابد

دل عاشق عتابی برنگیرد

سر نرگس کلاهی بر نتابد

مده جای خط اندر پهلوی زلف

رخی بیش از سیاهی بر نتابد