گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد

خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد

چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک

که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد

به پیش چهرۀ تو من ز غم دمی نزنم

که پیش آیینه دانی که آه نتوان کرد

بترک وصل تو و دل بگفتم و رفتم

بهرزه عمر گرامی تباه نتوان کرد

به آب دیده در آغشته است قامت من

که چوب تا نکشد نم دو تاه نتوان مرد

ببوسه یی که ندانم دهی تو یا ندهی

همه جهان را بر خود گواه نتوان کرد

بدانک تا تو ز حالم مگر شوی آگاه

ز ناله هر دم پیکی براه نتوان کرد

نه مرد عشق توام من که عشقبازی تو

بجز بواسطۀ مال و جاه نتوان کرد

حدیث وصل تو گویم، خیال تو گوید

خموش باش، حدیث نگاه نتوان کرد

چو من بمرد از اندیشۀ تو وصلت را

حدیث خواه توان کرد و خواه نتوان کرد

بجز ببدرقۀ جاه صدر فخرالدّین

دلیر بر سر کوی تو راه نتوان کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد:

تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد

هر آن که ایزدش این هر چهار روزی کرد

سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد

سنایی

منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد

ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد

اگر زمانه ندارد ترا مساعد من

زمانه‌را و تو را کی توان مساعد کرد

جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
قوامی رازی

به عافیت بنشین زیر چرخ گرداگرد

که کنج عافیتی به بود زبردابرد

به هرزه کاری عمرت به آخر آوردی

ز جهل تا کی خواهی خدای را آزرد

بسا کسا که ز ایام آبروئی داشت

[...]

خاقانی

سپید کار سیه دل سپهر سبز نمای

کبود سینه و سرخ اشک و زرد رویم کرد

بماند رنگش چون داغ گاز ران بر من

مگر مرا ز خم رنگرز برون آورد

ظهیر فاریابی

جمال دین سر احرار روزگار حسن

ایا به جنب بزرگیت صحن عالم خرد

تویی که منشی فرمان تو به دست نفاذ

حروف حادثه از روی آسمان بسترد

هر آن شمار که خصم تو از جهان برداشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه