گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد

خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد

لب لعل دل فریبت ، ز گهر حدیث راند

سر زلف مشک بارت، ز بنفشه بار دارد

رخ چون مهت ندانم، که چه عزم دارد آیا

اثری همی نیاید، که سر شکار دارد

که کمند عنبرین را زد و سوی حلقه کردست؟

که خدنگهای مشکین، چو زبان مار دارد؟

دل خود طلب چو کردم، بر نرگس تو گفتا

برو ای فلان و بهمان، بر من چه کار دارد

چو بسی بگفتم او را ، بکرشمه گفت با تو

سر گفت و گو ندارم، که مرا خمار دارد

چه دهی صداع مستان، چه کنی حدیث چیزی

که کمینه هندوی ما، به از ین هزار دارد؟

چو بترک دل بگفتم، غم جان خوردم که ترسم

که چو دست یافت بر وی، هم ازین شمار دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

بت نو رسیده من هوس شکار دارد

دل صید کرده هر سو نه یکی، هزار دارد

رود آنچنان به جولان که سر سپه نکرده

سر آن سپاه گردم که چنان سوار دارد

دل من ببرد زلفش، جگرم نجست چشمش

[...]

امیرعلیشیر نوایی

گل نو شکفته من که ز رخ بهار دارد

ز دل رمیده بلبل نه یکی هزار دارد

ز می شبانه در باغ سحر به سر گرانیست

مکنید ناله مرغان که بسر خمار دارد

به شب فراق دل نقد حیات اگر نگه داشت

[...]

میلی

ز جراحت تو ذوقی دل بی‌قرار دارد

که دل هزار دشمن، ز حسد فگار دارد

تو ستمگری، ولیکن ستم تراست ذوقی

که هزار بی‌گنه را، ز تو شرمسار دارد

سرو برگ من نداری تو و من درین تحیّر

[...]

عرفی

نگرفتم از تو جامی، سرم این خمار دارد

به ره تو دیر مردم، دلم این غبار دارد

به بهانهٔ ترحم ، نکشی مرا ، وگرنه

سر خون گرفتهٔ من، به بدن چه کار دارد

دل تنگ عیش مارا، که شمارد از صبوران

[...]

فیض کاشانی

ز شراب وصل جانان سر من خمار دارد

سر خود گرفته دل هم سر آن دیار دارد

چه کند دیگر جهانرا چو رسید جان بجانان

چو رسید جان بجانان بجهان چه کار دارد

سر من ندارد این سر غم من ندارد این دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه