گنجور

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۰۲

 

ایا شهی که گشاده ست چرخ پیروزه

در آستان تو درهای فتح و پیروزی

دلی که آتش قهرت بسوخت تا به ابد

نیایدش پس از آن از زمانه دلسوزی

به موضعی که طریق صواب گم گردد

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۰۳

 

بزرگ جهان! گر توانستمی

به جان خاک صدر تو بخریدمی

بپرسیدمت در چنین عارضه

وگر روی بودی نپرسیدمی

تو دانی که گر وصل ممکن بدی

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۰۴

 

سر ملوک جهان شهریار روی زمین

به دست و دل،حسد بحر و غیرت کانی

از آن زمان که تو بر تخت ملک بنشستی

فریضه گشت که جز گرد ظلم ننشانی

مدبران قضا هر زمان فرو خوانند

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۰۵

 

ایا شهی که گرفته ست زیر شهپر حفظ

همای دولتت از اوج ماه تا ماهی

برید صیت تو در قطع ساحت عالم

قبول می نکند و هم را به همراهی

رود زسهم تو سوی عدو خدنگ چنانک

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۰۶

 

سر ملوک جهان شهریار روی زمین

تویی که از تو بنازد کلاه و تخت مهی

همیشه کار تو این است و کار توست خود این

که کشوری بستانی و عالمی بدهی

تو از کرم شده ای سرخ روی چون گلنار

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۰۷

 

ای خسروی که درگه قدر تو را سپهر

تا روز حشر مقصد اهل زمانه کرد

غوغای فتنه دست به جایی که بر گشاد

حزم تو دفع آن به سر تازیانه کرد

پرواز کرد گرد جهان طایر جلال

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

عشق چون دل سوی جانان می کشد

عقل را در زیر فرمان می کشد

شرح نتوان داد اندر عمرها

آنچه جان از جور جانان می کشد

تا کشید از خط مشکین گرد ماه

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

دوش چون زلف شب به شانه زدند

رقم کفر بر زمانه زدند

ماه را در چهار بالش چرخ

نوبت ملک پنج گانه زدند

هر خدنگی که از مسیر شهاب

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

خیز ای نگار جشن خزان را بسازکار

ما را بس است صورت روی تو نو بهار

در پیش لاله و گل رخسار عارضت

منسوخ شد حدیث گلستان و لاله زار

داری بنفشه بر طرف چشمه حیات

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

ای گشته تیر عشق غمت را نشانه جان

وی گشته از وصال لبت جاودانه جان

دارد سرای عشق تو جانا هزار در

کو را بود به وصف نخست آستانه جان

زان جان یگانه ام که تو را بخشمی اگر

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » ملمعات » شمارهٔ ۱

 

اَقبِلِ الساقی برَیحانٍ و راح

هاتِها تَفتَرُّعَن ثَغرِالمِلاح

موسم عیش است در ده جام می

کز جهان بی می نیاید کس فلاح

اِنتَهی فی السُّکرِاَغصانُ الرُّبی

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » ملمعات » شمارهٔ ۲

 

یا مَن حَویَ المَعالی بالصَارمِ المُهَند

لِلعالَمینَ مِنه ضَلَّ النَعیمُ سَرمد

ای بر فراز گردون قدرت نهاده مسند

برخور ز ملک باقی و ز دولت مخلد

قَاضَت عَلَی البرا یا مِن کفّکَ العَطایا

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

دلم چون بر سر زلف تو جان بست

برو عشقت در هر دو جهان بست

سر زلفت چو زین حالت خبر یافت

به قصد جان من جان در میان بست

تو را کاین رسم و آیین باشد ای جان

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

یار میخواره من دی قدحی باده به دست

با حریفان ز خرابات برون آمد مست

بر در صومعه بنشست و سلامی در داد

سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست

دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

ز من چندان که می‌خواهی وفا هست

از این معنی بگو یک جو تو را هست؟

چه گویم وای دل گویی که جان کن

کنون هم از تو پرسم این وفا هست؟

سلامم را جوابی نیست از تو

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

ای به عیدی دلم به روی تو شاد

عید را روی تو مبارک باد

هر کجا یاد چهره تو کنند

هیچکس را ز عید ناید یاد

ای بسا دل که از هوای لبت

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

گر گل رخسار تو عزم گلستان کند

گل به تماشای او روی به بستان کند

ور مه روی تو را ماه ببیند برش

تحفه ز دل آورد پیشکش از جان کند

نیست چو روی تو مه ورنه ز هر مه دو روز

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

باز بر جانم فراقت پادشاهی می‌کند

وآنچ در عالم‌کشی کرد از تباهی می‌کند

شهر صبرم تا سپاه هجر تو غارت زدند

با من آن کردی که با شهری سپاهی می‌کند

بی‌گناهم کشت عشقت وای اگر بودی گناه!

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

ای همایون نظر،از من نظری باز مگیر

طوطیم در قفس از من شکری باز مگیر

سگ قصاب توام خورده ز جانم جگری

چون جگر می‌خورم از من جگری باز مگیر

شب امید مرا،روز دلفروز تویی

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

من که هرشب با خیالت دیده در خون می‌کشم

حاش لله! بار عشق دیگران را چون می‌کشم؟

گر چو گردونم بگردانی به گرد این جهان

در سرآبم گر چو گردون ناله بر گردون می‌کشم

ور درون جان من چیزی بود جز عشق تو

[...]

ظهیر فاریابی
 
 
۱
۱۲۱۹
۱۲۲۰
۱۲۲۱
۱۲۲۲
۱۲۲۳
۶۵۱۳