گنجور

 
ظهیر فاریابی

ای خسروی که درگه قدر تو را سپهر

تا روز حشر مقصد اهل زمانه کرد

غوغای فتنه دست به جایی که بر گشاد

حزم تو دفع آن به سر تازیانه کرد

پرواز کرد گرد جهان طایر جلال

تا در پناه دولت تو آشیانه کرد

در خون بدسگال تو حزم بهانه جوی

هر قصد بد که آن بتوان بی بهانه کرد

چون طاق کبریای تو اقبال برکشید

از طاق آسمانش قضا آستانه کرد