گنجور

 
ظهیر فاریابی

باز بر جانم فراقت پادشاهی می‌کند

وآنچ در عالم‌کشی کرد از تباهی می‌کند

شهر صبرم تا سپاه هجر تو غارت زدند

با من آن کردی که با شهری سپاهی می‌کند

بی‌گناهم کشت عشقت وای اگر بودی گناه!

حال چون بودی چو این در بی‌گناهی می‌کند؟

چشم تو دعوی خونم کرد و ابرو شد گواه

کژ چرا شد گرنه میلی در گواهی می‌کند

در غمم گفتی: صبوری کن! بلی، شاید کنم

هیچ جایی صبر اگر بی‌آب ماهی می‌کند

بر ظهیر این غصه کمتر نه که طبع او ز نظم

بر سپهر مهر مدح شاه ماهی می‌کند

شهریار شیر کینه نصرت دین بیشکین

آنک شمشیرش ز شیران کینه‌خواهی می‌کند