گنجور

 
ظهیر فاریابی

ای همایون نظر،از من نظری باز مگیر

طوطیم در قفس از من شکری باز مگیر

سگ قصاب توام خورده ز جانم جگری

چون جگر می‌خورم از من جگری باز مگیر

شب امید مرا،روز دلفروز تویی

بنما روز و نسیم سحری باز مگیر

پا اگر بازگرفتن ز تو من آن دگر است

تو ز من پا به امید دگری باز مگیر

ای به تو زنده من و زنده به تو جان ظهیر

تو ز بیمارگران گلشکری باز مگیر