گنجور

 
ظهیر فاریابی

ایا شهی که گرفته ست زیر شهپر حفظ

همای دولتت از اوج ماه تا ماهی

برید صیت تو در قطع ساحت عالم

قبول می نکند و هم را به همراهی

رود زسهم تو سوی عدو خدنگ چنانک

ز جان خسته دلان ناله سحرگاهی

چو آدمی و پری جمله یک زبان شده اند

که در زمانه طغانشاه را سزد شاهی

من از جناب تو جای دگر روم به چه عذر؟

مباد کس که ازین حال یابد آگاهی

کیم قبول کند یا که بشنود سخنم

چو داد من ندهد دولت ظغانشاهی

وگر ضرورتم از شهر می بباید رفت

چنانک نه حشری باشم و نه درگاهی

بجز مثال مرا مرکبی دگر باید

که برنشینم و سهل است این اگر خواهی

 
 
 
سنایی

چرا چو روز بهار ای نگار خرگاهی

بر این غریب نه بر یک نهاد و یک راهی

گهی به لطف چو عیسا مرا کنی فلکی

گهی به قهر چو یوسف کنی مرا چاهی

گهی به بوسه امیرم کنی به راهبری

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

هلال ماه صیام از سپهر ناگاهی

بتافت آنک، ربی و ربک اللهی

بسان زورق سیمین میان دریائی

بشکل نعلی زرین فتاده در راهی

چنانکه بردم طاوس نیم دایره

[...]

ظهیر فاریابی

زهی مسخّر حُکمت ز ماه تا ماهی

شه ستاره سپاه و سپهر درگاهی

چو بندگان، مه و خورشید بر درت شب و روز

نشسته اند به هر خدمتی که در خواهی

تویی که از ره تسبیب، قسط روزی خلق

[...]

اثیر اخسیکتی

همای چتر فلک سای ارسلانشاهی

که باد سایه ی چترش ز ماه تا ماهی

کشید رخت بر این آشیان، ز اوج ظفر

شکار کرده هر اقبال را، که میخواهی

گرفته روی ممالک ز تیغش آرایش

[...]

حکیم نزاری

چه خوش بود که به بالینِ خفته ناگاهی

چو چشم باز گشایم مرا رسد ماهی

فقیر را چه سعادت ورایِ آن باشد

که سر به کنجِ خرابش در آورد شاهی

میانِ ظلمتِ شب نورِ طلعتش باشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه