گنجور

 
ظهیر فاریابی

سر ملوک جهان شهریار روی زمین

تویی که از تو بنازد کلاه و تخت مهی

همیشه کار تو این است و کار توست خود این

که کشوری بستانی و عالمی بدهی

تو از کرم شده ای سرخ روی چون گلنار

ز ممسکی دان گر زرد روی ماند بهی

ز توست دولت و محنت مگر که روز و شبی

تو راست رتبت و رفعت مگر که مهر و مهی

من آن مشعبدم ای شاه در ستایش تو

که چرخ شعبده بازم بود کمینه رهی

صفیر ها زده ام بر سر بساط سخن

چو بلبلان به سحرگه فراز سرو سهی

نهاده مهره معنی به زیر حقه لفظ

به صنعتی که ز سحرش تفاوتی ننهی

شکسته بیضه خورشید در کلاه سپهر

به دولت تو که داری افسر و کلهی

ز نقلدان خرد نقلها بر آورده

سزای مجلس آزادگی و بزم شهی

برفت مهره عیشم ز دست حقه دل

ز دُرِ لفظ تهی ماند بر امید بهی

فلک به عشوه استادیم چو بد شاگرد

به کاج کرد قفا همچو روزم از سیهی

کنون منم که چو بازیگران چابک دست

نشسته ام ز جهان دست پاک و حقه تهی

 
 
 
ناصرخسرو

دلیت باید پر عقل و سر ز جهل تهی

اگرت آرزوست امر و نهی و گاه و شهی

هنرت باید از آغاز، اگر نه بی‌هنری

محال باشد جستن بهی و پیش گهی

کجاست جای هنر جز به زیر تیغ و قلم؟

[...]

حکیم نزاری

پیام داد به من هاتف سحرگاهی

که نیم شب به حمل رفت شمس از ماهی

هنوز اوّلِ شعبان به رسمِ برغندان

ز دست رویِ نکو می چرا نمی خواهی

ثواب می کن و از جاده ی صواب مگرد

[...]

بلند اقبال

به ماه وسرو تو رانسبتی نبودگهی

نه سرو راست قبائی نه ماه را کلهی

مگر که چشم تو دارد به عاشقان سرجنگ

که صف کشیده ز مژگان به گرد اوسپهی

بیا معافر بدار این دل خراب مرا

[...]

محیط قمی

خوشا دمی که لبم را به لب چو جام نهی

لبت به بوسم و قالب کنم زشوق تهی

رخ نکوی تو دیدن بود صباح الخیر

از آن که خرم و خندان چو گل به صبح گهی

از آن زمان که عیان شد، چه زنخدانت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه