دلم چون بر سر زلف تو جان بست
برو عشقت در هر دو جهان بست
سر زلفت چو زین حالت خبر یافت
به قصد جان من جان در میان بست
تو را کاین رسم و آیین باشد ای جان
چه بار از وصل تو بر خر توان بست؟
لطافت در جهان روی تو آورد
صبا چیزی از آن بر گلستان بست
شکر در نی چو خطت سبز و تردید
از آن خود را در آن شیرین دهان بست
لبت را لعل خوانم نه ز کان خون
ز سودای لبت در عرق کان بست
ندانم تا چه می خوانی تو زان لب
مرا باری در آن معنی زبان بست
دری کز فتنه بر روی تو بگشود
به دست معدلت صاحب قران بست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو سالار جهان چشم از جهان بست
به سالاری ترا باید میان بست
فغانی و خروشی در جهان بست
دو گیسو را بریده بر میان بست
تنم زنار گبران در میان بست
دل شوریده شوری در جهان بست
زبان از ناله و لب از فغان بست
چو غنچه خوردن خون را میان بست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.