گنجور

 
ظهیر فاریابی

ای به عیدی دلم به روی تو شاد

عید را روی تو مبارک باد

هر کجا یاد چهره تو کنند

هیچکس را ز عید ناید یاد

ای بسا دل که از هوای لبت

در میان گل و گلاب افتاد

هر زمان شادی نوست مرا

زان رخ همچو صورت نوشاد

نی، غلط می کنم چه می گویم!

با چنین غم چگونه باشم شاد!؟

قبله نیکوان بغدادی

وز تو چشمم چو دجله بغداد

بر فلک تاختی به تندی اسب

تا رخت ماه را رخی بنهاد

می نترسی از آنک در تو رسد

آنچ کردی به جانم از بیداد

تا من از دست محنت تو کنم

پیش مخدوم خویشتن فریاد