گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

با باد لبت ساقی چون می به قدح ریزد

صد کشته به یک جرعه از خاک بر انگیزد

گر زیر درخت گل باز آنی و بنشینی

هر باد که برخیزد گل بر سر گل ریزد

بنمای به خوبان رخ در حسن مکن دعوی

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

خوشا مشکی که از زلف تو ریزد

خوشا بادا که از کوی تو خیزد

رخت را در چمن گر گل ببیند

ز شرم روی تو دردم بریزد

ز چشم شوخت آهوی تتاری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶

 

ای دیدهٔ نم دیده بی روی تو خون ریزد

طوفان ز غم عشقت هر لحظه برانگیزد

هر باد که برخیزد در صبحدم از کویش

مهر رخ آن مه را با خاک من آمیزد

هر حلقه که بگشایی از زلف پریشانت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

آن غمزه فتّانت از خواب چو برخیزد

دانم که ز هر گوشه صد فتنه برانگیزد

بر خاک درش دایم چون معتکفیم از جان

آخر ز چه رو جانان خون دل ما ریزد

بر خاک من مسکین چون درگذری ای دوست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

چشمت به کرشمه خون دلها ریزد

زلفت به قمر عنبر سارا ریزد

درد دل من بسیست زان روی طبیب

از لعل لبت گل به شکر آمیزد

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری

چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس

[...]

حافظ
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵

 

نور با نور خوش در آویزد

آب با آب خوش درآمیزد

موج با بحر چون یگانه شود

این دوئی از میانه برخیزد

چشم مستش که فتنه انگیز است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

از جنبش این دریا هر موج که برخیزد

بر والوی جان آید بر ساحل دل ریزد

دل را همه جان سازد، جان را همه دل آنگه

جان و دل جانانرا با یکدیگر آمیزد

جان و دل جانان را با یکدیگر آن لحظه

[...]

شمس مغربی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

چو عطّار صبا در چین زلفت مشک می‌بیزد

چرا پیوسته از سودا به مویی درمی‌آویزد

دل من این چنین کز عشق سودایش پریشان است

عجب کز فتنهٔ آن زلف بی پرهیز پرهیزد

مرا از ماجرای اشک خویش این نکته شد روش

[...]

خیالی بخارایی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

ایا حکیم مسیحا دم ستوده خصال

عوارضات ز تشخیص تو بپرهیزد

به هر مریض که چشم عنایت تو فتد

درین زمانه یقین دان نصیحت آمیزد

مراست یک مرضی واقع این زمان به بدن

[...]

صوفی محمد هروی
 

نظام قاری » دیوان البسه » مثنویات » شمارهٔ ۱

 

(هر آن مهتر که با کهتر ستیزد)

(چنان افتد که هرگز برنخیزد)

نظام قاری
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

چو ترک سرخوشم از خواب ناز برخیزد

هزار فتنه ز هر گوشه ای برانگیزد

به خون غیر دریغ است تیغش آلوده

مباد آنکه به جز خون عاشقان ریزد

میان صیدگهش زارم اوفتاده مگر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

خوش آن که غم عشقت با جان وی آمیزد

بر یاد تو بنشیند وز شوق تو برخیزد

چون قبله شود رویت از سجده نیاساید

ور جام دهد لعلت از باده نپرهیزد

دل بشکندم چشمت خون ریزدم از دیده

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۲۴ - محمد عصار تبریزی

 

مجو عصار مهر از طبع مردم

که گل هرگز ز شورستان نخیزد

وفا از صورت بی معنی خلق

چو از صورت ملایک می گریزد

به غربال فلک بر فرق اینها

[...]

جامی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۶
sunny dark_mode