گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نور با نور خوش در آویزد

آب با آب خوش درآمیزد

موج با بحر چون یگانه شود

این دوئی از میانه برخیزد

چشم مستش که فتنه انگیز است

هر زمان فتنه ای برانگیزد

مژهٔ شعر تیز من شب و روز

خاک درگاه یار می بیزد

عقل با عشق گفتگو نکند

بنده با پادشاه نستیزد

ساقی مست هر نفس جامی

گیرد و بر سرم فرو ریزد

سیدم زلف را چو بگشاید

عالمی دل در او درآویزد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode