گنجور

 
صوفی محمد هروی

ایا حکیم مسیحا دم ستوده خصال

عوارضات ز تشخیص تو بپرهیزد

به هر مریض که چشم عنایت تو فتد

درین زمانه یقین دان نصیحت آمیزد

مراست یک مرضی واقع این زمان به بدن

که از تردد او دیده خون همی ریزد

مثانه سرد و ازین غم جگر مرا شده گرم

که هیچ مرغ بدن شهوتی نه انگیزد

تکبری به دماغش چنان شدست پدید

که گر سلام کند فرج، بر نمی خیزد

مثال خسته یکساله سر نهاده به جای

چو...بنده همین آب دیده می ریزد

به حیله جانب خلوت سراش چون ببرم

مثال خر فکند سر به پیش و بستیزد

چو بخت کرد فراموش یار ازین جهتم

دل شکسته بگوئید با که آمیزد

ایا حکیم ز لطف و کرم دوایی کن

وگر نه صوفی مسکین ز شهر بگریزد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode