آن غمزه فتّانت از خواب چو برخیزد
دانم که ز هر گوشه صد فتنه برانگیزد
بر خاک درش دایم چون معتکفیم از جان
آخر ز چه رو جانان خون دل ما ریزد
بر خاک من مسکین چون درگذری ای دوست
گردیم چو برخیزد در دامنش آویزد
جان گم شده از دستم بر خاک سر کویش
دل خاک سر هر کو بی فایده می بیزد
چون نیست تو را میلی با غم زدگان چتوان
بیچاره دل محزون با بخت چه بستیزد
آن سلسله ی مشکین بر پای دل ما نه
کز زلف چو زنجیرت دیوانه نپرهیزد
آن کس که غم عشقت از جان و جهان جوید
از تیغ نیندیشد وز تیر نه بگریزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و غم ناشی از آن است. شاعر از زیبایی و کشش معشوق صحبت میکند و به تأثیرات منفی آن بر دلهای عاشق اشاره میکند. او حسرت میخورد که چرا معشوقی که این همه فتنه به وجود آورده، به حال عاشقان بیپناه توجهی ندارد. در نهایت، شاعر میگوید که کسی که عشق را در دل خود دارد، نباید از درد و رنجهای ناشی از آن بترسد و باید با قدرت به ادامهی عشق بپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی که آن دلربا از خواب بیدار شود، میدانم که از هر طرف، فتنه و آشوبی برپا میشود.
هوش مصنوعی: ما همیشه در کنار در او مانند زائری نشستهایم و از عمق وجود به او خیره شدهایم، اما نمیدانیم که چرا معشوق به دل ما درد و رنج میدهد.
هوش مصنوعی: ای دوست، وقتی که از کنار من بدبخت عبور میکنی، از سر شوق و رغبت به دامن تو میآویزم، زیرا مثل خاکی که در آغوش برمیخیزد، به تو نزدیک میشوم.
هوش مصنوعی: جانم را از دست دادهام و در خاک کوی تو گم شدهام. دل من بیهوده در هر کوی و برزن سرگردان میزند.
هوش مصنوعی: وقتی تو هیچ علاقهای به افراد غمگین نداری، دل غمگین و بیچارهی من چه چیز میتواند با تقدیر بد خود درگیر شود؟
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت زلف محبوب اشاره دارد و به نوعی بیان میکند که زلف او مانند زنجیری است که دل را به خود بسته و از آن رها نمیشود. زلف مشکی و زیبا تاثیر عمیقی بر دل عاشق میگذارد و او را دیوانهوار به خود جذب میکند. در واقع، این تصویر از زنجیر و دیوانگی نشان دهنده وابستگی و تسلط عشق بر دل است.
هوش مصنوعی: آدمی که به عشق تو دچار شده و غم آن را از عمق دلش حس میکند، هرگز از خطرات و مشکلات نمیترسد و به ترس از آسیبهای احتمالی فکر نمیکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
آن کس که دلی دارد آراستهی معنی
گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد
گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد
[...]
آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد
وان لحظه که بنشیند بس شور (بپا خیزد)
از خاک سر کویش خالی نشود جانم
گر خون من مسکین با خاک برآمیزد
ای ساقی آتش روی آن آب چو آتش ده
[...]
گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد
هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد
آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد
وان باد که جان بخشد، از زلف تو برخیزد
هر دل که برد چشمت، در دست غم اندازد
[...]
با باد لبت ساقی چون می به قدح ریزد
صد کشته به یک جرعه از خاک بر انگیزد
گر زیر درخت گل باز آنی و بنشینی
هر باد که برخیزد گل بر سر گل ریزد
بنمای به خوبان رخ در حسن مکن دعوی
[...]
گفتم که دمی بنشین تا فتنه نبرخیزد
گفتا نبود عاشق کز فتنه بپرهیزد
گفتم ز خُم وحدت هر جام به هر رنگست
گفتا که محیط از موج صد نقش برانگیزد
گفتم که شوم عاقل وز عشق تو بگریزم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.