مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۹ - حکایت شب دزدان کی سلطان محمود شب در میان ایشان افتاد کی من یکیام از شما و بر احوال ایشان مطلع شدن الی آخره
بو کنم دانم ز هر پیراهنی
گر بود یوسف و گر آهرمنی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۲ - قصهٔ عبدالغوث و ربودن پریان او را و سالها میان پریان ساکن شدن او و بعد از سالها آمدن او به شهر و فرزندان خویش را باز ناشکیفتن او از آن پریان به حکم جنسیت و همدلی او با ایشان
که مرورا گرگ زد یا رهزنی
یا فتاد اندر چهی یا مکمنی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۵ - رجوع کردن به حکایت آن شخص وام کرده و آمدن او به امید عنایت آن محتسب سوی تبریز
زد ز دارالملک تبریز سنی
بر امیدش روشنی بر روشنی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۶ - باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثُمَّ الَّذینَ کَفَروا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلونَ
میزند بر آب استارهٔ سنی
خاک تو بر عکس اختر میزنی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۶ - باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثُمَّ الَّذینَ کَفَروا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلونَ
هم از آن خورشید زد بر روزنی
لیک از راه و سوی معهود نی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۹ - دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب خود اسپی بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستی آن اسپ و سرد کردن عمادالملک آن اسپ را در دل شاه و گزیدن شاه گفت او را بر دید خویش چنانک حکیم رحمة الله علیه در الهینامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس یوسفی یابی از گزی کرباس از دلالی برادران یوسف حسودانه در دل مشتریان آن چندان حسن پوشیده شد و زشت نمودن گرفت کی وَ کانوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ
چشم من پرست و سیرست و غنی
از دو صد خورشید دارد روشنی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلواتالله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره
چون تو میبینی که نیکی میکنی
بر حیات و راحتی بر میزنی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۲ - گفتن خواجه در خواب به آن پایمرد وجوه وام آن دوست را کی آمده بود و نشان دادن جای دفن آن سیم و پیغام کردن به وارثان کی البته آن را بسیار نبینند وهیچ باز نگیرند و اگر چه او هیچ از آن قبول نکند یا بعضی را قبول نکند هم آنجا بگذارند تا هر آنک خواهد برگیرد کی من با خدا نذرها کردم کی از آن سیم به من و به متعلقان من حبهای باز نگردد الی آخره
خواب دیدم خواجهٔ معطی المنی
واحد کالالف ان امر عنی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۲ - گفتن خواجه در خواب به آن پایمرد وجوه وام آن دوست را کی آمده بود و نشان دادن جای دفن آن سیم و پیغام کردن به وارثان کی البته آن را بسیار نبینند وهیچ باز نگیرند و اگر چه او هیچ از آن قبول نکند یا بعضی را قبول نکند هم آنجا بگذارند تا هر آنک خواهد برگیرد کی من با خدا نذرها کردم کی از آن سیم به من و به متعلقان من حبهای باز نگردد الی آخره
درج در خوفی هزاران آمنی
در سواد چشم چندان روشنی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۴ - بیان استمداد عارف از سرچشمهٔ حیات ابدی و مستغنی شدن او از استمداد و اجتذاب از چشمههای آبهای بیوفا کی علامة ذالک التجافی عن دار الغرور کی آدمی چون بر مددهای آن چشمهها اعتماد کند در طلب چشمهٔ باقی دایم سست شود کاری ز درون جان تو میباید کز عاریهها ترا دری نگشاید یک چشمهٔ آب از درون خانه به زان جویی که آن ز بیرون آید
چون بجوشید از درون چشمهٔ سنی
ز استراق چشمهها گردی غنی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره
گر مرا صد بار تو گردن زنی
همچو شمعم بر فروزم روشنی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره
از من ار کوری بیابی روشنی
بر قمیص یوسف جان بر زنی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره
مر مرا دختر اگر ثابت کنی
یافتی از تیغ تیزم آمنی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة
بر خیال و خواب چندین ره کنی
نیست عقلت را تسوی روشنی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۳ - متوفی شدن بزرگین از شهزادگان و آمدن برادر میانین به جنازهٔ برادر کی آن کوچکین صاحبفراش بود از رنجوری و نواختن پادشاه میانین را تا او هم لنگ احسان شد ماند پیش پادشاه صد هزار از غنایم غیبی و غنی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه مع تقریر بعضه
رستی از بیگار و کار خود کنی
هم تو شاه و هم تو طبل خود زنی
![مولانا](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/moulavi.gif)
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
ای که به روی چون سمن رشک بهار و سوسنی
زان قد همچو نارون سرو روان گلشنی
بر سر ارغوان و گل حسن تو خاک تیره کرد
تا تو به خوبی و صفا همبر آب روشنی
بی رخ و نخل دلکشت در دل و دیده من است
[...]
![مجد همگر](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/hamgar.gif)
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج میفرستی و گر تیغ میزنی
ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو
چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی
شهری به تیغ غمزه خونخوار و لعل لب
[...]
![سعدی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/saadi.gif)
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳
اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
من از تو روی نپیچم که مستحب منی
چو سرو در چمنی راست در تصور من
چه جای سرو که مانند روح در بدنی
به صید عالمیانت کمند حاجت نیست
[...]
![سعدی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/saadi.gif)
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۴
زنده بی دوست خفته در وطنی
مثل مردهایست در کفنی
عیش را بی تو عیش نتوان گفت
چه بود بی وجود روح تنی
تا صبا میرود به بستانها
[...]
![سعدی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/saadi.gif)
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۵
سروقدی میان انجمنی
به که هفتاد سرو در چمنی
جهل باشد فراق صحبت دوست
به تماشای لاله و سمنی
ای که هرگز ندیدهای به جمال
[...]
![سعدی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/saadi.gif)