گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

ای که به روی چون سمن رشک بهار و سوسنی

زان قد همچو نارون سرو روان گلشنی

بر سر ارغوان و گل حسن تو خاک تیره کرد

تا تو به خوبی و صفا همبر آب روشنی

بی رخ و نخل دلکشت در دل و دیده من است

[...]

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲

 

آسوده خاطرم که تو در خاطر منی

گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی

ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو

چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی

شهری به تیغ غمزه خونخوار و لعل لب

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳

 

اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی

من از تو روی نپیچم که مستحب منی

چو سرو در چمنی راست در تصور من

چه جای سرو که مانند روح در بدنی

به صید عالمیانت کمند حاجت نیست

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۴

 

زنده بی دوست خفته در وطنی

مثل مرده‌ایست در کفنی

عیش را بی تو عیش نتوان گفت

چه بود بی وجود روح تنی

تا صبا می‌رود به بستان‌ها

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۵

 

سروقدی میان انجمنی

به که هفتاد سرو در چمنی

جهل باشد فراق صحبت دوست

به تماشای لاله و سمنی

ای که هرگز ندیده‌ای به جمال

[...]

سعدی
 
 
۱
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۳۷
sunny dark_mode