جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۲
تا مرا در جهان نشان باشد
مهر رویش میان جان باشد
گاه و بیگاه و صبح و شام مرا
ذکر او بر سر زبان باشد
ای دلارام خونم از دیده
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳
تا کی از دیده من روی تو پنهان باشد
دل مجموعم از آن زلف پریشان باشد
سر شوریده ما از غم هجران رخت
تا کی ای دوست چنین بی سر و سامان باشد
گفت چونی ز غم عشق رخ ما گفتم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۴
خسته ی هجر تو را وصل تو درمان باشد
دیده اش منتظر دیدن جانان باشد
از جفاهای فراق تو نگارا آخر
تا به کی کار جهان بی سر و سامان باشد
با وجود عدم مهر و وفایی که توراست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵
چو دو زلف تو دلم چند پریشان باشد
دیده بخت من از هجر تو گریان باشد
یک دم از دولت وصل تو نگردد دل شاد
دایم الدهر دلم در غم هجران باشد
جگر ریش من خسته نگویی تا چند
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۶
یاری که در او وفا نباشد
با ماش بجز جفا نباشد
ما را بکشد به درد روزی
اندیشه اش از خدا نباشد
خونم ز ستم به راه ریزد
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۷
بر عاشقان رویت چندین جفا نباشد
زین بیش جور کردن بر ما روا نباشد
ما بر جفایت ای جان یکباره دل نهادیم
زان رو که دلبران را هرگز وفا نباشد
عهدی که کرد با من بشکست همچو زلفش
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۸
دل عاشق چرا شیدا نباشد
به عشق اندر جهان رسوا نباشد
نگویی تا بکی ای شوخ دلبند
تو را پروای وصل ما نباشد
به بستان ملاحت سرو باشد
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳
هر که را شیخ آن چنان باشد
شرفش بر همه جهان باشد
دایره ای کرد او بود پرگار
او چو قطب است و در میان باشد
صورتش خلق و معنیش حق است
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۲
کرمش گنج بی کران باشد
آب رحمت به جام جان باشد
نقد گنجینهٔ حدوث و قدم
بر سر و پای عاشقان باشد
ابر چون آبروی دریا دید
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۳۹
شاه عالم پناه دانی کیست
آنکه سلطان انس و جان باشد
هر که گوید دعای دولت او
راحت و روح او از آن باشد
خرم آنکس که از سر اخلاص
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲
تا دل آشفته آن زلف پریشان باشد
دل شوریده من واله و حیران باشد
روی جان را بتوان دیدن و خرم گشتن
گر دلت آینهٔ نیر عرفان باشد
سِرّ توحید توان گفت به هشیاران؟ نی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳
عاشقی را،که دل از عشق پریشان باشد
بس عجب نبوداگر بی سر و سامان باشد
یارب،این بحر غم عشق عجایب بحریست!
موج این بحر همه لؤلؤ و مرجان باشد
چو در آیم همگی شورش و مستی گردم
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴
گرترا میل دلی سوی دل و جان باشد
جان فدای تو کنم،قصه آسان باشد
دل بشادی بدهم، جان و جهان دربازم
گر دلم عید ترا لایق قربان باشد
هر که جان را بهوای تونبازد باری
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵
گر دلم عید ترا لایق قربان باشد
اثر بخت نکو،غایت قرب آن باشد
می که از دست تو نوشم همه نوشانوشست
کمترین جرعه من قلزم و عمان باشد
گفت:مستی که خرابست بمهمان آرید
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۶
به پیش، صحنک ماهیچه چون عیان باشد
محقرست اگر صد هزار نان باشد
برای قیمه کشیدن نخود اولیتر
بلی چو مصلحت مطبخی در آن باشد
به وقت کله بریان زبان به چشم کنید
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۷۰ - سلمان ساوجی فرماید
اسیر بند گیسویت کجا در بند جان باشد
زهی دیوانه عاقل که دربندی چنان باشد
اگر بر مفرش رختم نگاهت یکزمان باشد
کلاهت بخشم و خلعت کمرهم در میان باشد
برخت سبز قیغاجی خشیشی دیدم و گفتم
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » چند رساله » کتاب آرایشنامه
رخ از زیلو نگردانم بخار بوریا از فرش
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد