گنجور

 
جهان ملک خاتون

خسته ی هجر تو را وصل تو درمان باشد

دیده اش منتظر دیدن جانان باشد

از جفاهای فراق تو نگارا آخر

تا به کی کار جهان بی سر و سامان باشد

با وجود عدم مهر و وفایی که توراست

هرچه فرمان بدهی بر دل ما آن باشد

گر دهد رای خداوند به جانم فرمان

بنده آنست که او تابع فرمان باشد

گرچه عفو تو بسی هست ولی بندهٔ تو

لاجرم از گنه خویش هراسان باشد

مهربانم به رخ مهروشت می دانی

که مرا مهر رخت در دل و در جان باشد

من به عید رخ او رفتم و دل گفت میا

که کجا لاشه ی تو لایق قربان باشد

سالها شد به فراق تو نگویی تا کی

دل پردرد من از عشق تو نالان باشد

دل سرگشته ی بی حاصل سرگردانم

چند در عشق رخت غافل و نادان باشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال‌الدین اسماعیل

تادلم درخم آن زلف پریشان باشد

چه عجب کارمن اربی سروسامان باشد

قدرآن زلف پریشان تومن دانم وبس

کین کسی داندکونیز ریشان باشد

لعل توچون سردندان کندازخنده سپید

[...]

مولانا

ز اول روز که مخموری مستان باشد

شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد

پیش او ذره صفت هر سحری رقص کنیم

این چنین عادت خورشیدپرستان باشد

تا ابد این رخ خورشید سحر در سحرست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
ابن یمین

هر نسیمی که ز خاک در جانان باشد

چون دم روح قدس مایه ده جان باشد

تا بمیدان لطافت ذقنش گوی زند

قامت اهل دل از عشق چو چوگان باشد

جان بدو دادم و دل از سر تحسین میگفت

[...]

جهان ملک خاتون

تا به کی در دل من درد تو پنهان باشد

تا کیم آتش سودای تو در جان باشد

درد ما به نکند هیچ مداوای طبیب

زآنکه او را لب جان بخش تو درمان باشد

مشکل اینست که بی روی تو نتوانم زیست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
قاسم انوار

تا دل آشفته آن زلف پریشان باشد

دل شوریده من واله و حیران باشد

روی جان را بتوان دیدن و خرم گشتن

گر دلت آینه نیر عرفان باشد

سر توحید توان گفت به هشیاران؟ نی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه