گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در صدف گوهری نهان گشته

آن نهان بر همه عیان گشته

صدف و گوهریم و دریا هم

نظری کن به عین ما فافهم

صدف ما اگر چنان باشد

درج درّ یتیم آن باشد

صدف و گوهرش به هم می‌ بین

نظری کن به چشم ما بنشین

می و جامش به همدگر دریاب

خوش حبابی پر آب بر سر آب

هر صدف گوهری در او باشد

چون گهر باشدش نکو باشد

طلب گوهر ار کنی جانا

قدمی نه در آ در این دریا

گر تو دریا دل و گهر جویی

گوهر از خود بجو که تو اویی

موج و بحر و حباب و جویی تو

عین ما را بجو که اویی تو

گنج و گنجینه و طلسم نگر

صفت و ذات بین و اسم نگر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]