گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در صدف گوهری نهان گشته

آن نهان بر همه عیان گشته

صدف و گوهریم و دریا هم

نظری کن به عین ما فافهم

صدف ما اگر چنان باشد

درج درّ یتیم آن باشد

صدف و گوهرش به هم می‌ بین

نظری کن به چشم ما بنشین

می و جامش به همدگر دریاب

خوش حبابی پر آب بر سر آب

هر صدف گوهری در او باشد

چون گهر باشدش نکو باشد

طلب گوهر ار کنی جانا

قدمی نه در آ در این دریا

گر تو دریا دل و گهر جویی

گوهر از خود بجو که تو اویی

موج و بحر و حباب و جویی تو

عین ما را بجو که اویی تو

گنج و گنجینه و طلسم نگر

صفت و ذات بین و اسم نگر