حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
ای که پنداری که نَبوَد حشمت و جاهی ترا
هست شرق و غرب عالم، ماه تا ماهی ترا
از پِیَش تا چند گردی، کو به کو و دربدر
رو به خویش آور، که هست از خود به او راهی ترا
گام نِه اول به ره، پس از خود ای سالک بِرَه
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
کمان شد قامتم از بس کشیدم بار محنتها
دلم صد چاک شد از بس که خوردم تیر آفتها
سپند از انجم و مجمر ز مه هرشب از آن سوزد
که سارد از رخ خوب تو ایزد دفع آفتها
دهید ای ناصحان پندم ز هول حشر تا چندم
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
ای ماه جبین سیم غبغب
وی سیم ذقن بت شکر لب
بی ماه رخت شبان تیره
کارم همه دم فغان و یارب
لبریز شراب ناب جامت
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
دمی نه کار زوی مرگ بر زبانم نیست
چرا که طاقت بیداد آسمانم نیست
بزیر تیغ تو من پر زدن هوس دارم
هوای بال فشانی ببوستانم نیست
خوشم که نیست مراروزن از قفس سوی باغ
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
شورش عشق تو درهیچ سری نیست که نیست
منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست
نیست یک مرغ دلی کش نفکندی بقفس
تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت بفغان
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
ای از صفات گشته هویدا همه صفات
ذات خجستهات شده مرآت بهر ذات
نزدیک شد که دعوی پیغمبری کنی
کز خط کتاب داری و از غمزه معجزات
یک بوسهای ز وجه، زکاتم نمیدهی؟
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
ای دل نخوری محنت و اندوه که چندت
از یار و دیار ار ببریدند برندت
تا قدر شب قدر وصالش نشناسی
در تاری از آن طره فکندند به بندت
هر چیز که بینی ز زمانی و زمینی
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
گودست کشد از ناز این نرگس طنّازت
مردم همه را کشتی دیگر که کشد نازت
دل برده بیک عشوه لعل لب شیرینت
جان برده بیک غمزه چشم خوش غمّازت
کردیم نخستین گام در راه تو ترک کام
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
شبی دارم دراز و تیره همچون تار گیسویت
دلی دارم پریشان همچو موی عنبرین بویت
ز مژگان خارها درجویبار دیدگان بستم
که ماندلخت دل وزصاف اشک آبی زنم کویت
دل دیوانه ام ملک ملامت را مسخّر کرد
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
زیبی که بشکل هرنگار است
در هیبت خوبت استوار است
امنیت حسن آفتابی است
کش دایرهٔ رخت مدار است
مو چون شب وروچوروز ابروت
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
گر راندیم ز بزم و شدی همنشین غیر
بر من گذشت لیک طریق وفا نبود
گلچین بباغ اندر و بلبل برون در
خود رسم تازه ایست نخست این بنا نبود
ما آشیان بگوشهٔ بامت گرفتهایم
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
به محفلی که تو ای چون منی که راه دهد
که عرض حال گدا پیش پادشاه دهد
ز خلق بر درت ای شه پناه آوردم
اگر تو نیز برانی که ام پناه دهد
فتاده باز بشوخی و شی سر و کارم
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
گل می دمد ز شاخ و وزد باد نوبهار
ساقی تفقدی کن و جامی ز می بیار
در کشتزار حسن رخش سبزه میدمد
رخش نظر بر آن بتفرج بسبزه زار
یک صفحه از صحیفهٔ حسنت بود بهشت
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
مدتی شد دل گمگشته نیامد خبرش
یا رب از چرخ جفاپیشه چه آمد به سرش
عهد کردم که بروبم به مژه میکدهها
گر غریبم بسلامت برسد از سفرش
ای صبا گر روی از خطهٔ چین زلفش
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
دهید شیشهٔ صهبای سالخورده بدستم
کنون که شیشهٔ تقوای چند ساله شکستم
کتاب و خرقه و سجاده رهن باده نمودم
بتار چنگ زدم و چنگ و تار سبحه گسستم
فتاده لرزه بر اندام من ز جلوهٔ ساقی
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
علی صدغ لیلی تهب النسیم
از این غصه دل اوفتاده دو نیم
هر آنکس که چشم ترا دید و گفت
الا ان هذا لسحر عظیم
رقیبش بما بر سر خشم بود
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
شد وقت آنکه باز هوای چمن کنم
آمد بهار و فکر شراب کهن کنم
حاشا که با جمال جهانگیر عارضت
نظاره جانب گل و برگ سمن کنم
در دوزخ از خیال توام دست میدهد
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶
چولاله بی گل روی تو داغم
بود زهر از فراقت در ایاغم
چه در کعبه چه دردیر و خرابات
ترا جویا ترا اندر سراغم
درون تیره ام را ده فروغی
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
ز اشک و آه اندر بوتهٔ تصعید و تقطیرم
اگر باورنداری بین ز اشک سرخ اکسیرم
مشو سرپیچ چون زلف شب آسایت حذر فرما
ز افغان سحرگاه وزدود آه شبگیرم
بشارت ای گروه کودکان دیوانهٔ آمد
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
حرف اغیار دغا در حق یاران مشنو
آشنایان بگذار و پی بیگانه مرو
ای که در مزرع روی تو دهد حاصل مهر
بینوایم بنوازم که رسد وقت درو
بامیدی که بابروت مشابه گردد
[...]