مدتی شد دل گمگشته نیامد خبرش
یا رب از چرخ جفاپیشه چه آمد به سرش
عهد کردم که بروبم به مژه میکدهها
گر غریبم بسلامت برسد از سفرش
ای صبا گر روی از خطهٔ چین زلفش
پرسش دل بنما بلکه بیابی اثرش
حال دل عرضه نمائید بر پیر مغان
تا مگر یاد کند وقت دعای سحرش
بامیدی که سفر کردهام آید روزی
دمبدم آب زند چشم ترم رهگذرش
تا که اسرار بیابد دل گمگشتهٔ خویش
کرده نذر سگ گویی همه لخت جگرش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع عشق و جستجوی اسرار معنوی میپردازد. شاعر به شنوندگان خود توصیه میکند که در جستجوی عشق واقعی و وصال معشوق باشند و از غم عشق نترسند. او تأکید دارد که غیر از عشق، نباید به موضوعات دیگر توجه کرد و بر روی راهی که به عشق میرسد، متمرکز شوند. همچنین، شاعر به اهمیت خلوص نیت و رندی در راه عشق اشاره کرده و به زاهدان خودبین هشدار میدهد که از قضاوتهای نادرست پرهیز کنند. در نهایت، دعوت به جستجوی حقیقت و درک عمیق از عشق و معنای زندگی مطرح میشود.
هوش مصنوعی: مدتی است که دل نگران و بیخبر از او باز نگردیده است. ای خدا، چه بر سرش آمده که از آسمان بدقدم خبری نیست؟
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم که در میکدهها با چشمانم به دنبال او بروم، تا اگر در سفرش غریب هستم، به سلامتی به من برسد.
هوش مصنوعی: ای نسیم، اگر از دیار چین عبور میکنی و با زلف او آشنا هستی، از دل من بگو تا شاید آثار او را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: دل خود را به روشنی با پیر مغان در میان بگذارید، شاید او در زمان دعای سحر، یاد شما کند.
هوش مصنوعی: انتظار دارم که روزی مسافری که رفته است، بازگردد و من با اشکی در چشمانم به او نگاه کنم و از او پذیرایی کنم.
هوش مصنوعی: دل گمشدهاش را که میخواهد اسرارش را پیدا کند، به نوعی عهد کرده است، انگار که تمام وجودش را برای این راز نهفته گذاشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پوست هر یک بفکند و ستخوان و جگرش
خونشان کرد به خم اندر و پوشید سرش
پس به صاروج بیندود همه بام و برش
جامهٔ گرم برافکند پلاسین ز برش
ذات عشق ازلی را چون میآمد گهرش
چون شود پیر تو آن روز جوانتر شمرش
هر که را پیرهن عافیتی دوخت به چشم
از پس آن نبود عشق بتی پرده درش
خاصه اندوه چنین بت که همی از سر لطف
[...]
پای بر خاک نهادم چو تو بودی زبرش
چو تو در خاک شدی جای کنم فرق سرش
منّتی نیست ز خلقم به جهان جز کرمش
گر به دیده بتوان رفت دمی خاک درش
گر به جانی بفروشد ز درش مشتی خاک
توتیای بصرش کن تو و از جان بخرش
غیر لطفش نبود هیچکسم در دو جهان
[...]
آن سفر کرده که جان رفت مرا بر اثرش
هست ماهی که نیاورد به من کس خبرش
نازنینی که کنون خاسته از مسند ناز
کی بود طاقت رنج ره و تاب سفرش
گرچه از رفتن او می رودم صبر و شکیب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.