ز اشک و آه اندر بوتهٔ تصعید و تقطیرم
اگر باورنداری بین ز اشک سرخ اکسیرم
مشو سرپیچ چون زلف شب آسایت حذر فرما
ز افغان سحرگاه وزدود آه شبگیرم
بشارت ای گروه کودکان دیوانهٔ آمد
حذر ای معشر فرزانگان بگسیخت زنجیرم
هوای عشقبازی با جوانانم دگر نبود
برآنم تا بیابم پیری و در پای او میرم
نه پیر سالخورد از گردش این کهنه زال چرخ
جوان رائی که گیرم دامنش طفلی ز سر گیرم
غرض کز عشق خوبان نبودم اسرار دل خالی
گهی عشق جوانان دارم و گه عاشق پیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف لحظات روحانی و احساسی خود میپردازد. شروع روز را با حالی خمار و مست توصیف میکند که پس از نوشیدن نوشیدنی، به حالت معنوی و شگرفی دست مییابد. نور حقیقت برای او نمایان میشود و احساس میکند که به حقیقت رسیده است. او به یاد معشوقش میافتد و تصویر او در ذهنش جان میگیرد. شاعر همچنین از زلف معشوق بهعنوان دام و تلهای یاد میکند که او را گرفتار کرده است. در پایان، از غیبت سالانه اسرار سخن میگوید و از اینکه دوباره به عالم اسرار دست یافته، خوشحال است.
هوش مصنوعی: من درگیر درد و غم هستم، و این احساسات به شکل عمیقتری در من جاری است. اگر به این حقیقت باور نداری، کافی است نگاهی به اشکهایم بیندازی تا ببینی که از آنها چه چیز ارزشمندی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: به کنارههای پیچ خوردهی شب توجهی نکن و از نالههای صبحگاه دوری کن، که این صداها میتوانند رنج و درد شب را برایت زنده کنند.
هوش مصنوعی: ای کودکان بازیگوش، خبر خوشی برایتان دارم! ای جمع خردمندان، آماده باشید، چرا که به آزادی دست یافتهام و زنجیرهایم گسسته شدهاند.
هوش مصنوعی: دیگر تمایلی به عشقبازی با جوانان ندارم، براساس این فکر میکنم که بهتر است پیری را پیدا کنم و در کنار او زندگی کنم و حتی در پای او جان بدهم.
هوش مصنوعی: نه سالخوردگی یک انسان به خاطر گردش روزگار اهمیتی دارد، بلکه من به مانند کودکی میخواهم به دامن چرخ گردون چنگ بزنم و از آن بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: دلیل من از عشق زیبا رویان، فقط راز دل نیست. گاهی عاشق جوانان هستم و گاهی نیز عاشق پیران.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا ای سرو ناز من روان تا در برت گیرم
گهی دست تو را گیرم گهی در پای تو میرم
اگر کامم به ناکامی رسانی از شب وصلم
به روز حشر برخیزم به حسرت دامنت گیرم
طبیب من چو دردم دید در دم گفت بیچاره
[...]
چو آنم دسترس نبود که روزی دامنش گیرم
روم باری به حسرت زیر بار توسنش میرم
من ار بار سفر می بندم از خاک درش باری
تو باش ای جان که خواهی از سگانش عذر تقصیرم
پس از مردن به خاکم گر زیارت آیی ای محرم
[...]
از آن چون زلف ماتم دیدگان ژولیده زنجیرم
که چون برگ خزان دیده است روز دست تدبیرم
ز اقلیم اثر برگشتن آه من نمی داند
به عنقا می رساند نسبت خود را پرتیرم
اگر غافل به صید بیگناهی شست بگشایم
[...]
به دام دلبری افتاده ام گمگشته تدبیرم
سراپا وحشتم در کوی او آهوی تصویرم
ضعیفم بر تمنای دل خود بس نمی آیم
هوس دیوانه و باریکتر از موست زنجیرم
عصا از خانه ام ننهاده چون پرگار پا بیرون
[...]
چه نیرنگست یارب در تماشاگاه تسخیرم
که آواز پر طاووس میآید به زنجیرم
دلم یک ذره خالی نیست از عرض مثال من
بهارم هر کجا رنگیست مینازد به تصویرم
کتاب صلح کل ناز عبارت برنمیدارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.