مرا از عشق دل لبریز خون است
چو اخگر کز محبّت در درون است
مگو عشق این نهنگ آتشین است
محبت نیست این دریای خون است
بسی بی پا و سر دارد به هرسوی
کز آن جمله یکی گردون دون است
شدیم از شهر بند عقل بیرون
کنون مأوای ما ملک جنون است
من آن سیمرغ کوه قاف عشقم
که عنقای خرد پیشم زبون است
جهان چون نقطه بین در مرکز دل
دو کون و یونس دل بطن نون است
بگوش ما بود هر نغمه موزون
غریو شحنه ساز ارغنون است
همه عالم حروف و حق سخنگوست
وزو حرف نخستین کاف و نون است
ازو در جنبش آمد گوهر گل
باو هر جبشی را هم سکون است
چو او را نیست حدی اُستوار است
هر آن جنبش که درچشمت نگون است
ندارد تابشش آغاز و انجام
بلی آن جلوه گر بی چند و چون است
مگو سرّ درون پرده اسرار
که از اندیشه سر ّحق برون است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نشاید وصف او گفتی که چون است
که از تشبیه و از وصف او برون است
خِرد ما را به دانش رهنمون است
حساب عشق ازین دفتر برون است
هزاران زَهره و دل، آب و خون است
که تا بیرون شود این کار چون است
چو بر عاشق اشارت تیغ خون است
سیاست کردن از رحمت برون است
چه جزو است آنکه او از کل فزون است
طریق جستن آن جزو چون است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.