گنجور

 
حکیم سبزواری

دهید شیشهٔ صهبای سالخورده بدستم

کنون که شیشهٔ تقوای چند ساله شکستم

کتاب و خرقه و سجاده رهن باده نمودم

بتار چنگ زدم و چنگ و تار سبحه گسستم

فتاده لرزه بر اندام من ز جلوهٔ ساقی

خدا نکرده مبادا فتد پیاله ز دستم

مرا به گل چه سر و کار کز تو بشکفدم دل

مرا بباده چه حاصل که از نگاه تو مستم

بخود چو خویش بگویم توئی ز خویش مرادم

اگرچه خویش پرستم ولی زخویش برستم

نداشت کعبه صفائی به پیش درگهش اسرار

از آن گذشتم و احرام کوی یار ببستم

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

خراب کرد به یک بار خواب نرگس مستم

خبر دهید به جانان که دل برفت ز دستم

ز بس که این دل خون گشته در دوید به چشمم

نایستاد دلم تا میان خون ننشستم

هزار شب رود و من به خواب چشم نبندم

[...]

اوحدی

اگر به مجلس قاضی نموده‌اند که: مستم

مرا ازان چه تفاوت؟ که رند بودم و هستم

مرا چه سود ملامت؟ به یاد بادهٔ روشن

که پند کس ننیوشم کنون که توبه شکستم

اگر چه گوشه گرفتم ز خلق و روی نهفتم

[...]

بابافغانی

قدح بیار که من خانه سوز و دیر پرستم

ز جام جرعه چه خیزد سرقرابه شکستم

گهی شکایت مستی و گاه طعنه ی توبه

نرسته ام ز زبانها بهر طریق که هستم

بمجلسی که رسیدم سپند بودم و آتش

[...]

بیدل دهلوی

به سعی ضعف ‌گرفتم ز دام خویش نجستم

بس است این که طلسم غرور رنگ شکستم

ز بس که سرخوشم از جام بی‌نیازی شبنم

بهار شیشه به رویم شکست و رنگ ببستم

سراغ گوشهٔ امنی نداشت وادی امکان

[...]

سحاب اصفهانی

امید مهر به هر کس که بود جز تو گسستم

به صد امید وفائی که دل به مهر تو بستم

برای بستن عهدی که از نخست شکستی

چه عهدها که به عهد تو سست عهد شکستم

اگر چه نیست امیدی به عهد سست تو اما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه