گنجور

 
حکیم سبزواری

ای ماه جبین سیم غبغب

وی سیم ذقن بت شکر لب

بی ماه رخت شبان تیره

کارم همه دم فغان و یارب

لبریز شراب ناب جامت

وز خون جگر دلم لبالب

بتوان دو سه گام رنجه کردن

بالین مریض خویش یکشب

ای اختر حسن چهره بنمای

تا آنکه شوم خجسته کوکب

می نوشی و عشق کار اسرار

ای کاش نگردد او ز مذهب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

شد مشک شب چو عنبر اشهب

شد در شبه عقیق مرکب

زان بیم کافتاب زند تیغ

لرزان شده ز گردون کوکب

ما را به صبح مژده همی داد

[...]

انوری

گشت از دل من قرار غایب

کارم نشود به از نوایب

دل دم‌خور و دل‌فریب شادان

غم حاضر و غمگسار غایب

بر ضعف تنم قضا موکل

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ای بیش ز رفعت و مناصب

بر تر ز مدارج و مراتب

کان بخش قوام دولت و دین

کت بنده سزد هزار صاحب

فهرست معالی و معانی

[...]

نظامی

جانی ز قدم رسیده تا لب

روزی به ستم رسیده تا شب

مولانا

ای در غم تو به سوز و یارب

بگریسته آسمان همه شب

گر چرخ بگرید و بخندد

آن جذبه خاک باشد اغلب

از بس که بریخت اشک بر خاک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه