گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را

آن کس که تو را دید نداند سر و پا را

اول غم عشق این همه دشوار نبودهست

دوران تو نو ساخته آیین جفا را

تا باد صبا بوی تورا درچمن آرد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

بنگر به رشحهٔ قلمم سلسبیل را

مدّ کرم مگو رگ ابر بخیل را

در سینه ای که عشق تو آتش فروز اوست

دارم شکفته، باغ و بهار خلیل را

تیغت زبان نمی کشد ارسرخ رو نیم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

دایم وصیّت این است، از ما معاشران را

کز کف نمی توان داد، زلف سمنبران را

چیزی نمی تواند، قطع یگانگی کرد

نتوان ز هم بریدن، با تیغ دوستان را

صد کوه غم به خاطر، از سیل گریه دارم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

شق کرده ایم پردهٔ پندار خویش را

بی پرده دیده ایم رخ یار خویش را

در بیعگاه عشق به نرخ هزار جان

ما می خریم ناز خریدار خویش را

مرهم چه احتیاج؟ که عاشق ز سوز عشق

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

به خون خلق دادی دست تیغ سرگرانت را

بنازم زور بازوی نگاه ناتوانت را

نمی آید صبا از خاک دامنگیر کوی تو

که خواهد بعد از این پرسید، حال بیکسانت را؟

حضور انجمن در وصل یاران است ای بلبل

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

عشقت آمیخت به دل درد فراوانی را

ریخت در پیرهنم، خار بیابانی را

نام پروانه مکن یاد که نسبت نبود

با من سوخته دل، سوخته دامانی را

هرچه خواهی بکن، از دوری دیدار مگو

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

تا عشق تو دلرباست ما را

بیداد تو جانفزاست ما را

چون لاله دل به خون تپیده

با داغ تو، آشناست ما را

گستاخ به سنبلت وزیده

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

شتابان از جهان چون برق رفتن خوش بود ما را

که از داغ عزیزان نعل بر آتش بود ما را

گریبان را به دست عقل دادن نیست دانایی

درین وادی جنونی تا گریبانکش بود ما را

لب تفسیده را چون خضر تنهاتر نمی سازم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

رخصت آشتی مده، غمزهٔ غم زدای را

مهر زبان دل مکن، نرگس سرمه سای را

چند نگاه تلخ تو، زهر کند به ساغرم

چاشنی تبسّمی، لعل کرشمه زای را

رفته چه فتنه ها ز تو بر سر عقل و دین من

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

نهفته ام به خموشی خیال روی تو را

مباد کز نفسم بشنوند بوی تو را

ز سنگ محتسب شهر غم مخور ساقی

سپرده ایم به پیر مغان سبوی تو را

اگر غلط نکنم حرف ما و من غلط است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

خوشا روزی که صحرای جدایی طی شود ما را

غزال وحشی دل، خضر فرخ پی شود ما را

دروغی بسته زاهد از زبان یار اوا می خواهد

که تسکین دل پراضطراب از وی شود ما را

شعار عشق اگر این است کز خون می دهد ساغر

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

نمی فتد به دل، از محشر اضطراب مرا

به زیر سایهٔ تیغ تو، برده خواب مرا

لب سؤال مرا مهر بوسه، خاموشی ست

چرا نمی دهد آن کنج لب جواب مرا؟

حصار عافیتم، چون حباب، خاموشی ست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

ز عشق، شور جنون شد، یک از هزار مرا

سواد سنبل خط، شد سیه بهار مرا

به وادیی زده عشق تو پنجه در خونم

که شمع، دیدهٔ شیر است، بر مزار مرا

شکار بسمل من زندگی ز سر گیرد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

تا فکند از نظرآن سروسرافراز مرا

شده هر شاخ گلی، چنگل شهباز مرا

نه سپند است، ندانم دل بی طاقت کیست؟

سوخت در بزم تو، از شعلهٔ آواز مرا

من که از دل شده ام در غم صیاد اسیر

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

پسند بت نکند برهمن سپاس مرا

چه سان فرشته کند گوش، التماس مرا؟

برون ز کسوت هر کس، چو سوزن آمده ام

بدل زمانه کند تا به کی لباس مرا؟

مزاج عشق، ز یک تار و پود بافته است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

جان و دل غفلت زده باری شده ما را

این خواب گران، سنگ مزاری شده ما را

تا قدر جفای تو ندانی که ندانیم

هر زخم، لب شکرگزاری شده ما را

ما از دل صد پاره چه فیضی که نبردیم!

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

بنواز مغنی، دل غم پیشهٔ ما را

از شعله بشو دفتر اندیشهٔ ما را

آن آتش سوزنده که پنداشتمش گل

ازجلوه به هم سوخت، رگ و ریشهٔ ما را

گیرم که به انجام رسد خاره تراشی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

داغ سودای تو دارد، دل دیوانهٔ ما

کعبه لبیک زند بر در بتخانهٔ ما

عشق را کعبهٔ مقصود، سویدای دل است

لیلی از خودکند ایجاد، سیه خانهٔ ما

شور دیوانگی و شیوهٔ اطفال یکی ست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

افسر شاهی ما، بی سر و سامانی ما

گوشهٔ خاطر ما، ملک سلیمانی ما

بس که سودیم به راه تو جبین را چو صدف

استخوانی ست به جا مانده، ز پیشانی ما

خوبش تا گم نکنی، راه به جایی نبری

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

گیرد شرار عبرت، از بی بقایی ما

برق آستین فشاند، بر خودنمایی ما

ای عجز همّتی کن، تا بال و پر بریزیم

صیاد ما ندارد، فکر رهایی ما

تا بود ناله ای بود، چون نی در استخوانم

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۸۹
sunny dark_mode