گنجور

 
حزین لاهیجی

تا فکند از نظرآن سروسرافراز مرا

شده هر شاخ گلی، چنگل شهباز مرا

نه سپند است، ندانم دل بی طاقت کیست؟

سوخت در بزم تو، از شعلهٔ آواز مرا

من که از دل شده ام در غم صیاد اسیر

چه ضرور است شکستن، پر پرواز مرا

خون دل خواستم از عشق تو درپرده خورم

کرد رسوای جهان، دیدهٔ غمّاز مرا

کششی کز نگه کافر او می بینم

ترسم از کعبه به بتخانه برد باز مرا

می برد نغمه حافظ، دلم از هوش حزین

اینقدر نشئه نبخشد، می شیراز مرا