گنجور

 
حزین لاهیجی

گیرد شرار عبرت، از بی بقایی ما

برق آستین فشاند، بر خودنمایی ما

ای عجز همّتی کن، تا بال و پر بریزیم

صیاد ما ندارد، فکر رهایی ما

تا بود ناله ای بود، چون نی در استخوانم

امروز تازه نبود، درد آشنایی ما

هر چند ما و شبنم، از پا فتادگانیم

دارد سراغ جایی، بی دست و پایی ما

از خون ما نکردی، سرخ آن کف نگارین

گیرد مگر رکابت، اشک حنایی ما

ما و تو در حقیقت، چون آتش و سپندیم

ای عشق از تو آید، مشکل گشایی ما

لب هرزه نال می شد، از آرزو گذشتیم

شرمنده دعا نیست، بی مدعایی ما

ای برهمن نداری، در پیش ما وقاری

برتر نشیند ازکفر، زهد ریایی ما

غیرت اگر نمی شد، مهر لب سپندم

می سوخت عالمی را، آتش نوایی ما

گر دیر و کعبه دادیم، درگاه عشق داریم

این آستان نرنجد، از جبهه سایی ما

کرده ست در جوانی، اقبال پست پیرم

شد حلقه ساز قامت، کوته عصایی ما

جانا خبر نداری، از خسته حزینت

داد از جراحت دل، آه از جدایی ما