گنجور

 
حزین لاهیجی

داغ سودای تو دارد، دل دیوانهٔ ما

کعبه لبیک زند بر در بتخانهٔ ما

عشق را کعبهٔ مقصود، سویدای دل است

لیلی از خودکند ایجاد، سیه خانهٔ ما

شور دیوانگی و شیوهٔ اطفال یکی ست

هست سربازی ما، بازی طفلانهٔ ما

شمع ظلمتکده و کعبه و بتخانه یکی ست

عالم آراست، فروغ رخ جانانهٔ ما

هر چه هستی، غمی از نیک و بد خویش مخور

دُرد را صاف کند، ساقی میخانهٔ ما

ما و دل از دو جهان دور، کناری داریم

سیل را راه نیفتاده به ویرانهٔ ما

کاوش دیده، دل از سینهٔ ما بیرون کرد

خانه پرداز بود گریهٔ مستانهٔ ما

سر نیاری بدر، از حرف پریشان سخنان

آشنا تا نشود، معنی بیگانهٔ ما

دو جهان تنگتر از دیدهٔ مور است حزین

در گشاد نظر همّت مردانهٔ ما