شق کرده ایم پردهٔ پندار خویش را
بی پرده دیده ایم رخ یار خویش را
در بیعگاه عشق به نرخ هزار جان
ما می خریم ناز خریدار خویش را
مرهم چه احتیاج؟ که عاشق ز سوز عشق
خواباند در نمک، دل افگار خویش را
از نقش پا به خاک رهت ما فتادگان
افزوده ایم پستی دیوار خویش را
آن بلبلم که می گذرانم به زیر بال
ایام شادمانی گلزار خویش را
از شمعم ای صبا، دم افسرده دور دار
بگذار تا تمام کنم کار خویش را
از برگ و بار عاریت ای نخل باد دست
سنگین مساز، دوش سبکبار خویش را
ای جذبه همّتی که درین دشت پُر فریب
گم کرده ایم قافله سالار خویش را
در کام زاغ، طعمهٔ طوطی مکن، حزین
بشناس قدر کلک شکر بار خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلدادگی و احساسات عمیق عاشقانه است. شاعر از تجربیات خود در راه عشق و مشکلاتی که با آن مواجه شده، سخن میگوید. او به بیان زیبایی و جذابیت معشوقهاش میپردازد و نشان میدهد که چگونه عشق باعث شده تا به جایگاههای پایینتری بیفتند. شاعر همچنین به اهمیت و ارزش وجودی خود در این مسیر اشاره میکند و میخواهد خویشتن را از سختیها و غمها حفظ کند. در نهایت، او به تأمل در ارزشها و زیباییهای عشق پرداخته و به دیگران توصیه میکند که قدر عشق و زیباییهای آن را بشناسند.
هوش مصنوعی: ما پردهٔ خیال خود را کنار زدهایم و اکنون میتوانیم چهرهٔ محبوب خود را بدون هیچ مانعی ببینیم.
هوش مصنوعی: در بازار عشق، برای به دست آوردن محبت و توجه محبوب خود، جانهای فراوانی را قربانی میکنیم.
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر سوز عشق، دیگر نیازی به مرهم ندارد؛ او دل خود را در درد و رنج عشق غرق کرده و این وضعیت برایش عادی شده است.
هوش مصنوعی: ما افرادی که در مسیر تو گام گذاشتهایم، بر افتادگی و کمبود خود افزودهایم و به دیوار خود در برابر مشکلات و چالشها متوسل شدهایم.
هوش مصنوعی: بلبل من، با بالهای خود لحظات شاد و خوشی را که در باغ زندگیام سپری میکنم، به یاد میآورم.
هوش مصنوعی: ای نسیم، از شمع من دور شو و دم افسردهاش را به حال خود بگذار تا من کار خود را به پایان برسانم.
هوش مصنوعی: ای نخل، از آنچه که به عاریت گرفتهای، بار سنگین بر دوش خود نگذار. به سادگی و بیحد و مرز زندگی کن.
هوش مصنوعی: ای کشش و ارادهای که ما در این دشت پر از فریب گم کردهایم، قافلهسالار و رهبری که راهنمای ما باشد.
هوش مصنوعی: به هیچ وجه به زاغ اجازه نده که طعمهٔ طوطی را ببلعد و اهمیت قلم شیرین خود را بشناس، ای حزین.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آورده ام شفیع دل زار خویش را
پندی بده دو نرگس خونخوار خویش را
ای دوستی که هست خراش دلم ز تو
مرهم نمی دهی دل افگار خویش را
مردم که نازکی و گرانبار می شوی
[...]
کردم ز شکوه منع دل زار خویش را
انداختم به روز جزا کار خویش را
وقت نظاره بت پرهیزکار خوش
شویم به گریه دیده خون بار خویش را
جرم منست پیش تو گر قدر من کم است
[...]
دانسته ام غرور خریدار خویش را
خود همچو زلف می شکنم کار خویش را
هر گوهری که راحت بی قیمتی شناخت
شد آب سرد، گرمی بازار خویش را
در زیر بار منت پرتو نمی رویم
[...]
پرهیز ده ز هجر گرفتار خویش را
بنگر شکستهرنگی بیمار خویش را
بهر ذخیره شب هجر تو روز وصل
کم کرد دیده گریه بسیار خویش را
بیداد دوست چون ستم چرخ عام نیست
[...]
تغییری ای صنم بده اطوار خویش را
مپسند بر من این همه آزار خویش را
هرگز نیامدی و تسلی دهم چو طفل
هردم ز مقدمت دل بیمار خویش را
پرمایه را نظر بفرومایه عیب نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.