گنجور

 
۱
۲
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

بار دل بر تن نهادن کار ارباب دل است

این که عیسی بار خر بر دوش گیرد مشکل است

ای عزیزان رهرو راه دلارام است دل

چون سبک‌بار است پیش از کاروان در منزل است

مرغ عرشی آرزوی آشیان دارد ولی

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

مشتاب ساربان که مرا پای در گل است

در گردنم ز حلقه زلفش سلاسل است

تعجیل می‌کنی تو و پایم نمی‌رود

بیرون شدن ز منزل اصحاب مشکل است

شیرینی وصال چو بی‌تلخی فراق

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

تو سلطانی و خورشیدت غلام است

نظر جز بر چنین صورت حرام است

ورای حسن در روی تو چیزی‌ست

نمی‌داند کسی کان را چه نام است

اگر جان را بهشتی در جهان هست

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

در شهر بگویید چه فریاد و فغان است

آن سرو مگر باز به بازار روان است

قومی بدویدند به نظاره رویش

وان را که قدم سست شد از پی نگران است

در هر قدمش از همه فریاد برآمد

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

چشم مستانه تو آفت هشیاران است

فتنه و عربده او همه با یاران است

سر بوسیدن پای تو نه تنها ماراست

این خیالی‌ست که اندر سر بسیاران است

عارضت هست بسی تازه‌تر از گل‌برگی

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

بی آفتاب رویت روزم بود چو مویت

با زلف مشک بویت باشد شبم چو رویت

حسن هزار لیلی عشق هزار مجنون

داری وزان زیادت دارم به خاک کویت

یک سلسله ز مویت دیوانه را تمام است

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

هر کاو سر تو دارد پروای سر ندارد

مست تو تا قیامت از خود خبر ندارد

هر عاشقی که جانش بویت شنیده باشد

سر بی نسیم زلفت از خاک برندارد

تر دامن است هر کاو لافی زند ز عشقت

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

مگر سنگین دل است و جان ندارد

هر آن کس کاو چو تو جانان ندارد

مبادا زنده در عالم دلی کاو

به زلف کافرت ایمان ندارد

مسلمانان مرا دردی‌ست در دل

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

اگر بختم دهد باری که یارم همنشین باشد

زهی مقبل که من باشم زهی دولت که این باشد

نباید این چنین ماهی برون از هیچ خرگاهی

نظیرش گر همی‌خواهی مگر در حور عین باشد

میان ظلمت مویش به زیر پرتو رویش

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

عاقلان از غافلان اسرار خود پوشیده‌اند

آب حیوان در میان تیرگی نوشیده‌اند

رنگ حرص وشهوت از آیینه دل برده‌اند

تا در آن آیینه عکس روی دلبر دیده‌اند

جان خود در زلف کافرکیش جانان بسته‌اند

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

به کوی دوست که وهم و خیال ره نبرند

مجال کی بود آنجا که عاشقان گذرند

ندیده دیدۀ کس حسن بی‌نهایت او

ز فرق تا به قدم گر چه عارفان نظرند

چو هست آینه روی دوست حسن صور

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

قومی که ره به منزل خوبان همی‌برند

اقبال مایه‌ای‌ست که ایشان همی‌برند

جان می‌برند تحفه به نزدیک یار خویش

خرما به بصره، زیره به کرمان همی‌برند

جان را در آن دیار چه قیمت بود ولی

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

می‌روی وز پی تو پیر و جوان می‌نگرند

به تعجب همه در صورت جان می‌نگرند

هست رویت گل خندان و جهانی مشتاق

همچو بلبل به تو در نعره‌زنان می‌نگرند

غیرتم هست ولی منکر حق نتوان بود

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

رویت به از آن آمد انصاف که می‌باید

با روی تو در عالم گر گل نبود شاید

با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن

هم چشم کند روشن هم عمر بیفزاید

گر هر سر موی از من صاحب‌نظری باشد

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

نفس کافر کیش را عشق تو در ایمان کشید

دیو را حکم سلیمان باز در فرمان کشید

در میان ظلمت آب زندگانی جست خضر

نور توفیقش به سوی چشمهٔ حیوان کشید

آرزوی آب شیرین بافت در دریا صدف

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

چون قامت تو سروی در بوستان نروید

چون عارض تو یک گل در گلستان نروید

گر باد بوی زلفت گرد چمن برآرد

یک برگ گل ز شاخی بی بوی جان نروید

تا وصف چشم مستت گویند پیش نرگس

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

دمی وصال تو از هر چه در جهان خوشتر

شبی خیال تو از ملک جاودان خوشتر

اگر به هجر گدازی و گر وصال دهی

هر آنچه رای تو فرمان دهد همان خوشتر

که گفت کز رخ تو ماه آسمان بهتر

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

دوش از لبت ربوده‌ام ای مهربان شکر

پیداست در بیان من امروز آن شکر

چون نی به خدمت تو بسی بسته‌ام میان

تا همچو نی گرفته‌ام اندر دهان شکر

در عمر خود لبم ز لبت یک شکر گرفت

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

آفتابی و ز مهرت همه دل‌ها محرور

چشم روشن بود آن را که تو باشی منظور

قربتت نیست میسر به نظر خرسندم

همه مردم نگرانند به خورشید از دور

انتظار نظرم پرده صبرم بدرید

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

اشتیاقی به مرادی نفروشد درویش

ور بود تشنه جگر چشمهٔ حیوان در پیش

لذت آب ز سیراب نباید پرسید

این سخن خوش بود از تشنه جیحون اندیش

ذوق آن حال کسی راست که از نوش وصال

[...]

۸ بیت
همام تبریزی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۳۳