گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

ای از تو بانواع مرا چشم رعایت

آری نظری کن به من از عین عنایت

یکبار به تصریح مرا بنده خود خوان

زیرا که همه کس نکند فهم کنایت

گفتی که عتابی کنم و ناز، دگر بار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

ای به جان عاشقان خریدارت

غمزها نیز کرده بازارت

گر کنی قصد کشتن یاران

در چنین کارها منم بارت

تا تو آرام جان ز ما رفتی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

ای روی دردمندان بر خاک آستانت

از آب و خاک زآن سو غوغای عاشقانت

عرش‌آشیان همائی ما جمله سایه تو

با این صفت چه دانند این مشت استخوانت

ذرات کون یک یک در ممکنات عالم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

ای ز نوش شکرستان لبت رسته نبات

تشنهٔ پستهٔ شکر‌شکنت آب حیات

سرو هرچند که دارد به چمن زیبایی

راستی نیستش این قامت شیرین حرکات

خورده‌ام شربت هجرت به تمنّا‌ی وصال

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

ای گله گوشه حسن آمده بر فرق تو راست

سرو را نیست چنین قامت رعنا که تو راست

سنبل زلف تو مشاطة گلبرگ تر است

لاله روی نر آرایش بستان صفاست

جعد بر حسن خطت نافه مشک ختن است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

ای که از زلف توخون در جگر مشک ختاست

روی زیبای تو آنینه الطاف خداست

ماه را روشنی از روی تو میباید جست

سرو را راستی از قد تر می باید خواست

مهر رخسار تو سوزیست که درجان من است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساخت

سخن ساخته شیرین تر از این نتوان ساخت

آن دو ابروی مقوس دو کمانند بلند

که قلم را زنی قند زبان نتوان ساخت

گفتم آن غمزة شوخ از چه ز ابروست فرو

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

اینچنین مشک در همه چین نیست

این همه عطر در ریاحین نیست

این سخن شمه ای است ز آن سر زلف

گرچه فکری درازتر زین نیست

گر بگویم به ماه میمانی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

این چه خبر جستن و پرسیدن است

این طلب کیست چه پرسیدن است

بر سر آن کوی چه کردید گم

بافت نشد این چه خروشیدن است

داغ که دارید چه سوزست و آه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

این چه سرو قد چه رفتارست

این چه شیرین به این چه گفتارست

این چه حال این چه عارض زیباست

این چه خط این چه حسن رخسارت

این چه موی است این چه زلف دراز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

این میوه شیرین مگر از باغ بهشت است

وین حور بهشت از شکر ناب سرشته است

در باغ بهشت این قد و رخسار ندیدند

این سرو که بنشانده و این لاله که کشته است

ما روضه نخواهیم که هرجا چو تو حوری است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

با چشم من این اشک روان را چه فتادست

با جان من این سوز نهان را چه فتادست

گر خون رود از دل که کبابست عجب نیست

این دیده خونابه چکان را چه فتادست

اگر تن به تب هجر به پا بسته چو شمع است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

بازآ که در فراق تو جانم صبور نیست

بازآ که بی حضور تو دل را حضور نیست

چشمم کز آفتاب رخت نور می گرفت

پر شد چنان ز خون که در او جای نور نیست

بیمار درد عشق تو نزدیک حالتی ست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

باز آتشی به سینه رسیدن گرفته است

خون از دل کباب چکیدن گرفته است

هر کس کشید بر در دلبر متاع خویش

دل نیزه آه و ناله کشیدن گرفته است

دانم شنیده ای که گذشته است از آسمان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

بازم بناز کشتی صد جان فدای نازت

من زنده تر از آنم گر رغبت است بازت

تند آمدی که داند با کیست این عنایت

بازت پنهان شدی که بأبد کز کیست احترازت

واقف نه از تو یک تن از ساکنان کویت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

باز عقلم برد از سر کاکل مشکین دوست

بست بر دل بند دیگر کا کل مشکین دوست

در دلاویژی و دلبندی سر یک موی نیست

از کمند زلف کمتر کاکل مشکین دوست

گر نه شمشادست کز باد صبا در تاب رفت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

به چین زلف تو کان رشک صورت چین است

ز وقت شیر مزیدن لب تو شیرین است

دمی ز دیده پرخون نمی‌شوی بیرون

بدان سبب که تو طفلی و خانه رنگین است

دگر فوس کنانم مگو که زان توام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

به خوبان مهر ورزیدن چه کارست

رخش بین ور نه به دیدن چه کارست

به یاد لعل دلبر خون دل نوش

شراب لعل نوشیدن چه کارست

به مهر بوسه از جان قطع کن قطع

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

بر دو رخ من در جوی خون که روانست

از تو مرا سرخ رونی در جهان است

نیست کسی در پناه عشق تو ما را

درد تو با جان و دل وظیفه رسان است

روز و شبم سوز وکش چو شمع که عاشق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

بر لب لعل خط سبز ترا پیروزی است

بر زنخدان چو به خال را بهروزی است

کرد روشن همه آفاق تجلی رخت

عادت طلعت خورشید جهان افروزی است

همه عالم به تماشای تو شادند آری

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۵۴
sunny dark_mode