گنجور

 
کمال خجندی

بر لب لعل خط سبز ترا پیروزی است

بر زنخدان چو به خال را بهروزی است

کرد روشن همه آفاق تجلی رخت

عادت طلعت خورشید جهان افروزی است

همه عالم به تماشای تو شادند آری

نومه عیدی و روی تو گل نوروزی است

دل بیچاره همیشه ز تو صد پاره چراست

تیر مژگان نرا قاعده چون دلدوزی است

روزی دل ز ازل زلف دوتای تو فتاد

دل بیچاره نظر کن چه پریشان روزی است

بر سر تربتم آنی و نیفشانی اشک

شمع را بر من خاکی به ازین دلسوزی است

سر ز قیدت نکشد با تو چو آموخت کمال

مرغ مألوف گرفتار ز دست آموزی است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode