گنجور

 
کمال خجندی

بر دو رخ من در جوی خون که روانست

از تو مرا سرخ رونی در جهان است

نیست کسی در پناه عشق تو ما را

درد تو با جان و دل وظیفه رسان است

روز و شبم سوز وکش چو شمع که عاشق

سوخته این مراد و کشته آن است

بر قدمش سر همی نه ای دل و میرو

تا نکنی پی غلط که راه همان است

جز غم روی نو بر دلم ز ضعیفی

ا گر همه برگ گل است بار گران است

دیده بر آن پای سودنم نگذارند

باری ازین سود دوست را چه زیان است

کیست کمال این که با تو در سخن آید

جنس سخن های تونه حد زبان است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
آشفتهٔ شیرازی

سود ره عشق چیست جمله زیان است

سود من است ار زیان اهل جهان است

عاشق صادق زیان و سود نداند

عاقل کامل بفکر سود و زیان است

زردی رخساره با طبیب بگفتم

[...]

الهامی کرمانشاهی

مژده که میلاد شاه عرش مکان است

عید پیمبر شه زمین و زمان است

باعث ایجاد کاینات محمد

کز رخ او جلوه ی خدای عیان است

نور نخستین و خلق اول احمد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه