گنجور

 
کمال خجندی

ای ز نوش شکرستان لبت رسته نبات

تشنهٔ پستهٔ شکر‌شکنت آب حیات

سرو هرچند که دارد به چمن زیبایی

راستی نیستش این قامت شیرین حرکات

خورده‌ام شربت هجرت به تمنّا‌ی وصال

داده‌ام عمر گرانمایه به امید وفات

مرغ دل باز چنان صید سر زلف تو شد

که‌ش ازین دام نباشد دگر امید نجات

هرکه بیند رخ زیبای تو خواند تکبیر

هرکه بیند قد و بالای تو گوید صلوات

به جفای تو اگر کشته شوم سهل مگیر

کشتهٔ تیغ تو باشند رفع الدرجات

رخ تو بدر منیر‌ست عیان از شب تار

لعل تو چشمهٔ خضر‌ست نهان در ظلمات

ار نیست در دیدهٔ من نقش دهانت چه خیال‌؟

هیچ کس دید به‌هم چشمهٔ حیوان و فرات

باز بر بیدق دل اسب غمت پیل انداخت

هم خوش است ار نظری هست به آن‌رخ سوی مات

نتواند که کند وصف جمال تو کمال

زانکه هست آیینه حسن تو بیرون ز صفات

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

ای به عدل تو جهان یافته از جور نجات

دولت و ملک ملک را زبقای تو ثبات

گر بنازند وزیران‌ کُفات از تو سزد

زانکه هم شمس وزیرانی و هم صدر کفات

آن وزیری تو که از بعد رسول قُرَشی

[...]

حکیم نزاری

دوستان با جگرِ تشنه رسید آب حیات

کوریِ مدّعیان را به محمّد صلوات

شکرِ حق را که نمردیم و رسیدیم به کام

عاقبت هم اثری روی نمود از دعوات

ما به فروسِ ملاقات رسیدیم و حسود

[...]

اوحدی

تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات

در سیاهی شو، اگر می‌طلبی آب حیات

موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی

تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات

به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
ابن یمین

ای مرا خاک کف پای تو چون آبحیات

در هوای توام از آتش غم نیست نجات

بر رخ همچو مهت نیل صبوحی که کشید

که مرا دیده شد از حسرت او عین فرات

دایه حسن لب لعل شکر بار ترا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه