گنجور

 
کمال خجندی

این میوه شیرین مگر از باغ بهشت است

وین حور بهشت از شکر ناب سرشته است

در باغ بهشت این قد و رخسار ندیدند

این سرو که بنشانده و این لاله که کشته است

ما روضه نخواهیم که هرجا چو تو حوری است

سوگند به خاک سر کویت که بهشت است

اینجا سخن سرو نگوئیم که پست است

و آنجا صفت ماه نخوانیم که زشت است

خطی که لبت در قلم آورد چو یاقوت

انصاف توان داد که یاقوت نوشته است

خشت در خود بر سر عاشق مزن ای دوست

ما را ز سر خویش چه غم حیف ز خشت است

از حرفه ئلت دید کمال آن مه و می گفت

این رشته باریک درین خرقه که رشته است