گنجور

 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۸۳
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

دوش برقع ز روی باز انداخت

گفت باید مرا به من بشناخت

در خودی خودت بباید سوخت

با مراد منت بباید ساخت

تا درو جان جان نزول کند

[...]

۷ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

مبصّری که تواند خس از گهر بشناخت

به عشق عشق و خرد را ز یک دگر بشناخت

سفر به عشق توان کرد مرد عاشق را

خرد به کار نیاید چو این‌قدر بشناخت

دلیل عاشق عشق است و عقل پندارد

[...]

۹ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

چه باشد ار دهدم روزگار چندان بخت

که روی دوست ببینم، دریغ کو آن بخت

گذشت عمر و برون نامد از وبال اختر

فرو شدیم به درد و نکرد درمان بخت

به سوز ناله و فریاد من نشد بیدار

[...]

۱۰ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

که دیده‌ای که چو من در فراق یار بسوخت

بسوخت آتش هجران مرا و زار بسوخت

مرا ببین و ز من اعتبار کن یارا

اگر کسی نشنیدی کز انتظار بسوخت

غم تو صاعقه‌ای در میان جانم زد

[...]

۷ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

آتش سودای تو جانم بسوخت

یک شررش هر دو جهانم بسوخت

سوخته را خوش بتوان سوختن

سوخته‌ای بودم از آنم بسوخت

طاقت خورشید وصالم نبود

[...]

۱۰ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

تو را تا با تو باشد چون و چندت

نباشد راه درویشی پسندت

بروتی بر جهان زن کین زبون گیر

ندارد جز برای ریشخندت

دمی گر یا تو در سازد دگر دم

[...]

۹ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

همنشین درد باید شد چو درمان بایدت

ترک جان باید گرفت ار وصل جانان بایدت

وصل جانان در نیابی تا ز جان در نگذری

مرد جانان نیستی بی شبهه تا جان بایدت

تن به دشواری فرو ده تا به آسانی رسی

[...]

۱۰ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

دل ز دست غم مده گر شادمانی بایدت

مرد جانان باش اگر جان و جوانی بایدت

رنج هجران کش ای اگر می وصل خواهی ای پسر

چون زمین شو پست اگر می آسمانی بایدت

وصل جانان را به جان باید خریدن بی مکاس

[...]

۶ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

کسی از تو مرا می دهد به وصل بشارت

به مژده می دهمش گر کند به دیده اشارت

گرم عقوبت صد خون ناحق است به گردن

عذاب روز فراقت کفایت است کفارت

به یورت گاه تو تا کوچ کرده اند از این جا

[...]

۱۱ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

هزار جان گرامی فدای خاک درت

هزار یاد لبان دهان چون شکرت

ندانمت که کجا از کجا شریف تر است

موافق دلم آمد زپای تا به سرت

چه آفتابی کز هر طرف که برگذری

[...]

۱۰ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

دلم چو زلف پریشان دوست پر تاب است

ز سوزناکی چو ماهیی که بر تابه‌ست

از آن زمان که بدیدم پر آب چشمانش

کنار من ز سرشک دو دیده غرقاب است

گزاف نیست ز سیلاب دیده گر گویم

[...]

۷ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

کنار من ز سرشک دو دیده غرقاب است

که از دو دیده سرشکم روان چو سیماب است

وداع کردم و پوشیده نیست بر عشّاق

که رستخیز قیامت وداع احباب است

انیس شیفته هم صحبت است در غم دوست

[...]

۱۲ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

مثل تو را دوست داشتن نه صواب است

این مثَل تشنه و فریب سراب است

وصل تو در یافتن خیال نبندم

ور متصور شود معاینه خواب است

در تو نخواهد رسید هدهد جهدم

[...]

۱۱ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

بوی خوشت همره باد صباست

آن چه صبا راست میسر، که راست؟

دوش چو بوی تو به گلزار برد

نالهٔ مرغان سحرخوان بخاست

گل چو نسیمِ تو شنید از صبا

[...]

۶ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

عشق فرمانده موجودات است

هر چه نه زنده بدو شد مات است

طم‌طراقی که درو می بندند

آن نه عشق است همه طامات است

عشق نه شین و نه عین و نه قاف

[...]

۱۳ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

ما را به روی دوست همه رنج راحت است

مرهم ز دست غیر نه مرهم جراحت است

حسن جمال و روی نکوخوش بود ولیک

آن جاست ذوق عشق که صاحب ملاحت است

می در فراق مونس بیدل بود که می

[...]

۸ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

مرا شدن به تماشای یار مصلحت است

ز هر مصالحم این اختیار مصلحت است

عقوبتم مکن ای یار مهربان به گناه

که یار اگر بکشد حیف یار مصلحت است

به باغ رفتن و می خوردن وطرب کردن

[...]

۱۱ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

ای یار برشکسته از ما این چه عادت است

آخر بیا که روی تو دیدن سعادت است

بیمار رنج برده ی دیرینهی توام

ما را چنان بپرس که شرط عیادت است

خود اشتیاق روی تو از هر چه در خیال

[...]

۷ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

بر من شب فراق چو روز قیامت است

در رستخیز عشق چه جای ملامت است

چون من گر آورد متنعّم شبی به روز

داند که بر محال مشنّع غرامت است

نا ایمن است راه ملامت گران عشق

[...]

۱۰ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

بر من چرا وساوس شیطان به قوت است

زیرا که عقل در رهر عشاق علت است

گر بر تو نیست ظاهر و روشن نمی شود

تعیین این مقاسمه از بدو فطرت است

گرچه عنایت از طرف اکتساب نیست

[...]

۱۲ بیت
حکیم نزاری
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۸۳
 
تعداد کل نتایج: ۱۶۴۲