گنجور

 
حکیم نزاری

دل ز دست غم مده گر شادمانی بایدت

مرد جانان باش اگر جان و جوانی بایدت

رنج هجران کش ای اگر می وصل خواهی ای پسر

چون زمین شو پست اگر می آسمانی بایدت

وصل جانان را به جان باید خریدن بی مکاس

کی توانی یافتن تا رایگانی بایدت

اولین گامت قدم بر کام دل باید نهاد

مشکلا گر کام دل در کامرانی بایدت

هر دو می ندهند آن جا پس همی یک رنگ شو

این جهانی باز ده گر آن جهانی بایدت

هر دو بگذار و بمیر از پیش مرگ

گر همی در زندگانی زندگانی بایدت