تو را تا با تو باشد چون و چندت
نباشد راه درویشی پسندت
بروتی بر جهان زن کین زبون گیر
ندارد جز برای ریشخندت
دمی گر یا تو در سازد دگر دم
بسوزاند بر آتش چون سپندت
قلندروار اگر مردی برون بر
که خوی خواجگی از بن بکندت
ز دست آرزو برخیز و بنشین
که دست آرزو شد پایبندت
هوا در خانه ی شهوت کشیدت
طمع در کوی رسوایی فکندت
ز خود گر ایمنی ره بی گزند است
در این ره هم ز خود باشد گزندت
به نقد امروز بی خود شو که فردا
پشیمانی نباشد سودمندت
نزاری با تو برگفت آن چه دانست
پدر زین به نخواهد داد پندت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان روشن به روی صبح خندت
فلک در سایه سرو بلندت
کنون چون دیده آمد بنده بندت
شدم چون بند بندت مستمندت
شنیدم کانچنان گشت ارجمندت
که شد پابوس او سرو بلندت
درین غربت هوای دل فکندت
که باد آب و هوایش سودمندت! »
فتم در سایه سرو بلندت
شکر چینم ز لعل نوشخندت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.