گنجور

 
حکیم نزاری

عشق فرمانده موجودات است

هر چه نه زنده بدو شد مات است

طم‌طراقی که درو می بندند

آن نه عشق است همه طامات است

عشق نه شین و نه عین و نه قاف

عشق نوریست که بی ظلمات است

عشق امریست به حکم اکرام

حیرت خلق برین اثبات است

عقل چون شب پره در پرتو عشق

چون زبون است عجب حالات است

گرچه هر آن کس زانجا که وی است

در تصانیف بسی آیات است

زین طرف غالیِ با تقصیرست

زان قبل قاصر با علّات است

حق ز ما بین طلب کن کانجا

متحد ذات محق با ذات است

گردن افراشتن از عصیان است

دل نگه داشتن از طاعات است

حاضر وقت سعادت می باش

در حضورست نه در اوقات است

بی نصیب آمده از نقد الوقت

منتظر در خطر آفات است

هیچ جز دوست نزاری مپرست

هر چه دیگر بپرستی لات است

سست عزم است که هم‌چون ضعفا

غرض از طاعت او جنات است