حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱
گر بدانی چه در قنینه ی توست
جام جم ساغر کمینه ی توست
در گلیم حکیم عشق گریز
که همه جزو و کل دفینه ی توست
با تو هم بسترست فرعونت
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
دیر شد تا در سرم سودای تست
دل به صد جان واله و شیدای تست
چشم شب بیدار خون پالای من
بی قرار از نرگس شهلای تست
سرو بالای تو طوبای من است
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳
ای دل بدان که درد دل تو دوای تست
بی درد دل مباش هم او مقتدای تست
دنیا نه جای تست مکان تو دیگر است
گرچه ز ابتدای مراتب سرای تست
مقصود ز آفرینش کونین و عالمین
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
قبله ی روحانی ما روی تست
کعبه ی دوجهانی ما کوی تست
گرچه ز شب راه بری نادرست
رهبر ره گم شدگان موی تست
دانش جز وی چه بود ،عقل کل
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵
هر که از می توبه خواهد کرد تایب شد نخست
گو بیا تا من بیاموزم بدو شرط درست
گویمش چون دست گیرد قاضی شهرت به عهد
هم بر آن نیت که او کرده ست نیت کن نخست
توبه چون بر دست او کردی سبک بر پای خیز
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶
آخر دور ظلم و بیدادست
که جهان در تزلزل افتاده ست
روی ها در سجود بر خاک است
دست ها بر خدا به فریاد است
دل ظالم کجا و رحم کجا
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷
گر تو نامحرمی ای یار بدار از ما دست
کار ما با نفس محرم عشق افتاده ست
یار باید که حجاب من بی دل نشود
دایم از صحبت نامحرمم این فریادست
بر سر از مبداء فطرت رقمی زد عشقم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸
دستم نمی دهد که بدارم ز یار دست
او پای درکشید و مرا کرد پای بست
سوزش به دل برآمد و راه نفس گرفت
عشقش ز در درآمد و در کنج جان نشست
در عشق رازپوشم و معشوق پرده سوز
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
پیر ما نعره زنان کوزه ی دردی در دست
روز آدینه به بازار درآمد سرمست
با مریدان به سر کوی خرابات کشید
با حریفان خرابات به مجلس بنشست
قدحی پر بستد تا سرو بر دست گرفت
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰
وقت گل جام مروق نتوان داد از دست
جان من جان من الحق نتوان داد از دست
یار هم صحبت دیرینه به تزویر محال
که به هم بر نهد احمق نتوان داد از دست
سر گلگون می از دست مده حاضر باش
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱
به روزگار شبی گر دهد وصالم دست
خروس بانگ برارد سبک نباید جست
ستیزه ی شب وصل آمدست روز فراق
مدارِ دور بر این نقطه می رود پیوست
چو هیچ ماهرخی نیست بی رقیب و ذنب
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
دلی که عاشق روی نگار دلبندست
نه ممکن است که با صابریش پیوندست
کسی که او به صفت صابرست عاشق نیست
به عشق و صبر نظر کن که چند در چندست
کدام عاشق صادق شنیده ای که ز هجر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
خلاف وعده کردن ناپسندست
ببین کز وعده ی وصلِ تو چندست
مده دشنام ناخوش بوسه ای ده
چه زهرم می دهی آنجا که قندست؟
بترس از چشم شور و ابروی تلخ
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
مرا که با رگ جان شاخ مهر پیوندست
گمان مبر که دلم دل ز دوست برکندست
تنم به یک نفس از وصل یار خوشنودست
دلم به یک نظر از روی دوست خرسندست
غریب نبود اگر چشم جان به جانان است
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
محبتی که میان من و تو موجود است
پس از من و تو بماند که پیش ما بوده ست
ز ابتدای ازل تا به انتهای ابد
قضا به حکم مرا با تو عشق فرموده ست
هنوز دیده ی معنی نکرده بودم باز
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
من پیش از این که داشتمی پای دل ز دست
هرگز نرفتمی ز پی بی دلان مست
تا دل به دست بود ز دستم نرفت کار
واکنون که دل ز دست بدادم شدم ز دست
برخاست از سر همه اکوان کفرو دین
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷
ساقی سر خم زود برانداز که عید است
پژمان منشین بزم فروساز که عید است
تا کی ز نهان خوردن و در خفیه شمیدن
با خلق بگو روشن و سرباز که عید است
بردار نقاب از خم ابروی هلالت
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸
دلم هنوز به پیرانه سر گرفتارست
هنوز در سرم آشوب عشق بسیارست
میی ست در سرم از جام روزگار الست
که حاجتم نه به خم خانه نه به خمّارست
دلم گریخته در تار تار زلف کسی ست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
گر از دل باز گویم بیقرار است
وگر از دیده خونش در کنارست
اگر عقل است سودای دماغ است
وگر خاطر پریشان روزگارست
نه روزم جز قلم کس همزبان است
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
فراق یار گرامی عجیب دشوارست
علی الخصوص کسی را که دل گرفتارست
چه اختیار بماند به دست مجنون را
که حسن لیلی بس شاهدی دل آزارست
قیامتی که بدان وعده میدهند الحق
[...]