گنجور

 
حکیم نزاری

پیر ما نعره زنان کوزه ی دردی در دست

روز آدینه به بازار درآمد سرمست

با مریدان به سر کوی خرابات کشید

با حریفان خرابات به مجلس بنشست

قدحی پر بستد تا سرو بر دست گرفت

گفت چه فاسق و چه زاهد و چه نیست و چه هست

صبغه الله به کار آید نی ارزق زرق

رنج بی هوده بود رنگ بر او نتوان بست

بانگ برداشت که تا چند ز کوته نظری

هان وهان عهد و وفا تازه کنید از سر دست

بت بود بت زر و سیم و رز و باغ و زن و زه

بت پرستی نکند هر که بود دوست پرست

دست بگشاد و حریفان همه را جامه بکند

باده در داد و مریدان همه را توبه شکست

هر که پیش آمد و تسلیم شد و بیعت کرد

از بروت خود و از ریش همه خلق برست

کرد از قاعده و عادت و رسم استغفار

برد یاران همه را بر سر پیمان الست

دعوت پیر چو بشنید نزاری و بدید

خود همین سنت و دین داشت نزاری پیوست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode